شبی در گردبادی تند،
روی قلهی خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت
مروارید بیپیوندمان بر آب.
از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بیخورشید
که روزی شب چراغش بود و میتابید
به هر ره میروم نالان
به هر سو میدوم تنها.
#سیاوش_کسرایی