@sherhaye_yavashaki
درسینهام نشسته هزاران سوز
ای رنجهای تا به ابد محفوظ!
ای کاش که تمام شود امروز
این زندگی که در تنم اجباریست
از کوه، بیاجازه گذر کردم
از داخلِ گدازه گذر کردم
از مرزهای تازه گذر کردم
آن کولیام که رفتنم اجباریست
بگذار تا که گریه کند این مست
با بستههای قرص خودش در دست
هیچی که در ادامهی یک هیچ است
حتی به مرگ نیز دلم خوش نیست
آن کهنهام که عید نمیخواهم
آینده و امید نمیخواهم
من کشور جدید نمیخواهم
اینجا به هیچچیز دلم خوش نیست
از روزهای سرد نمیگویم
از انفجارِ درد نمیگویم
از گریههای مرد نمیگویم
آن آتشم که دود نخواهد داشت
در کولهپشتی سفرم بودم
دلتنگ گریه توی حرم بودم
دلتنگ خندهی پسرم بودم
برگشتنی وجود نخواهد داشت
انسانِ بینیاز به زنجیره
ای مثل من دچارِ شبِ تیره
ای تا ابد به خطّ افق، خیره
در شهرشان غروب نخواهد شد
من دلخوشم به رنج و خودآزاری
با خاطرات مبهم و تکراری
زخمیست در تمام تنم جاری
که هیچوقت خوب نخواهد شد...
.
سید مهدی موسوی
@sherhaye_yavashaki