بی واژه مینویسم برای تو که باد را در تور بیشانه حمل میکنی بر دوش و رفتن را بدون آمدن فاش میکنم ناگفتنیهایی از آتش سرد سینه آرامم چون آتشفشانی که بر میگردد به درون تر میشوم در فصلی سترون و بارور میشویم از ابرهای عقیم که خیس میکنند بابونههای وحشی احساسمان را
دیوارهای بیخشت پوتینها، کهنهی هزار آفتاب نپوشیدن می فشارد گلوی زن دار بیطناب که آویزان است از آن دستمالی که همیشه درد میکند از سر از پدر که مرگ از چشمانش عبور کرده و هی بالا میآورد سیب را که حجابی از خون پوشیده در حصاری بینرده در راهی که بر هیچ جادهای گذرش نمیافتد