«چرا تصمیمگیری اینقدر سخت است؟»
❇️ من کلا از ۱۹سالگی المپیاد نجوم درس میدادم، اما اوایل ارشد دیگه حس کردم زیادی درگیر تدریس شدم و تصمیم گرفتم توی کار مورد علاقهام، یعنی فضا و ماهوارهها کار کنم. اواخر کارشناسی با دوستام توی مسابقه طراحی کیوبست شرکت کردم و توی چند فازش هم اول شدیم و ذوق و شوق زیادی براش داشتیم. تقریبا همون زمان بود که وارد یکی از تیمهای طراحی ماهواره دانشگاه شریف شدم که استادم مسئولیت بخشی از اون رو عهدهدار بود. من توی بخش تعیین و کنترل وضعیت کار میکردم. بیشتر برنامهنویسی میکردم و فاز به فاز کار رو پیش میبردیم، اما حقوق من فقط ساعتی ۸ هزار تومن بود و با ۱۰۰ ساعت کار فقط ۸۰۰ هزار تومن حقوق داشتم، در حالی که با تدریسم که پارهوقت انجام میدادم، چیزی حدود ۶ میلیون درمیآوردم. به خاطر همین قضیه و خرجای زندگی متأهلی نتونستم تا آخر پروژه بمونم و تصمیم گرفتم اون کار رو رها کنم، هرچند خیلی چیزا توی اون کار یاد گرفته بودم و واقعا دوستش داشتم.
🔸 وقتی دیدم سربازی نخبگان ارزشی نداره و کلی از زندگیام رو هدر میده، تصمیم گرفتم پروژه کسری سربازی بگیرم. بعد از فارغالتحصیلی از ارشد، کلی درگیر ماجرای سربازی بودم و حتی حدودا ۲ ماه اضافه خدمت کردم تا پروژهام ثبت بشه و در نهایت کارت پایانخدمتم رو گرفتم. بعد از این دوباره سعی کردم دنبال کار مرتبط بگردم و پیداش هم کردم، ولی بازم حقوقش برام کافی نبود و توی سال ۹۸، ساعتی ۳۵ هزار تومن درآمد داشتم و همچنان حقوق پارهوقت تدریسم کلی میچربید به حقوق کار مهندسی و از طرف دیگه به شدت نیاز به درآمد داشتم تا بتونم زندگیام رو مدیریت کنم.
🔸 بعد مدتی با دوستام یه استارتآپ فضایی رو شروع کردیم و تصمیم گرفتیم منظومه ماهوارهای طراحی کنیم و بعد از کلی آمادهسازی و درآوردن طرح کسبوکاری و... اون رو میبردیم به جاهای مختلف ارائه میدادیم. یهبار برای رئیس سازمان فضایی هم ارائه دادیم و بعد از اون رئیس وقت سازمان فضایی به من پیشنهاد داد تا مشاور و دستیارش بشم. با من قراردادی بستن به رقم ۴۰ میلیون تومان برای یه سال مشاوره. البته من گفتم که این کار رو به خاطر پولش نمیخوام، اما کلی از این حرفا زدن که نمیشه و باید پرداختی باشه و... در نهایت بعد از یه سال، زدن زیر قرارداد و کلی تحقیرم کردن. بعد اون متوجه شدم توی جاهای دولتی تقریبا هیچ کار موثری انجام نمیدن و خیلی از جلسات صرفا برای نمایش و شوآفه. استارتآپمون هم موفق نشد، چون واقعا هیچ حمایتی در کار نبود و حتی کلی از رئیسای جاهای بزرگ ناامیدمون کردن.
🔸 من خسته نشدم و کار میکردم. تا همین سال ۱۴۰۰ توی همین حوزه فضایی کار میکردم و البته به اجبار تدریسم رو هم کنارش ادامه میدادم تا از پس خرجای زندگیام بربیام. توی این مدت با کمک خانواده و همسرم، خونه و ماشین خریدیم و از شرایط زندگیم راضی بودم، اما از خود شخصیام راضی نبودم و اون تأثیرگذاری رو که از موندن توی ایران مدنظرم بود، نداشتم. بنابراین همراه همسرم تصمیممون رو گرفتیم و بهواسطه اپلای همسرم رفتیم نیوزیلند.
🔸 داستان زندگی
#عطا_مرادی و سهراهیای را که پیش رویش قرار گرفته، در صفحه
#مردمان_شریف روزنامه میتوانید
بخوانید.
@sharifdaily