حسین عزیز هنوز باور نکردهایم رفتنت را عکست روی طاقچه غرفه نگاهمان می کند و حرف می زند با ما.
دو سال پیش یادت هست روزی که آمدی؟ با
محمد ولیزاده بودیم.
گفتیم: نمی رسیم کتابها را برسانیم به نمایشگاه!
گفتی از بابت ویراستاری خیالتان راحت من بیدار می مانم و کارها را می رسانم
یکی گفت من هم فایلها را نهایی می کنم و یکی گفت من هم جلدها را می رسانم.
رفتی خانه و با یک کوله پشتی برگشتی و چند روز شبانه روز نشستی و رساندی کارها را.
محمد هم پا به پایت بیدار نشست مردی کردید.
مردی این بود و تو مرد بودی و همین ها ما را شیفته ات کرده بود.
مدرن بودی در غزلت در ذاتت ولی گرمای سنت در نگاهت بود.
دانا بودی و ظرفیت دانایی را نیز خدا به تو هدیه کرده بود چه آرام و متین بود صدایت و لهجه گرم جنوبیت حتی در پیامهایت پیدا بود.
ما هنوز رفتنت را باور نکردیم هر بار برای برداشتن فایل کتابها که تو به وسواس و دقت و دلسوزی ویراستاری کرده بودی به تلگرامت سری می زنیم پیامهایت را مرور می کنیم و اشک می ریزیم.
به خون گرم جنوبیت قسم خوردیم که تا جان داریم کار کنیم که کتابهایی را که تو برایشان بیداری کشیده بودی به نمایشگاه برسانیم.
حالا آن بالا روی یکی از طاقچه های غرفه شهرستان ادب در نمایشگاه کتاب نشسته ای و کتابها را نگاه می کنی که یکی یکی می آیند و لبخند می زنی.
شاید اگر بیایی از این دلنوشتهی با گریه ایراد ویرایشی بگیری ولی اصلا ما اشتباه نوشته ایم که تو بیایی رفیق.
زیاده حرف زدیم چه کنیم دلمان تنگ است ولی یکی مدام در گوشمان می گوید: هیس گلها خوابند!
#حسین_جلال_پور#محمد_ولیزاده#شهرستان_ادب#مهدخت_قربان_عسکری#مهدیه_انتظاریان#انتشارات_شهرستان_ادب#ویراستار*عکس را همکار هنرمندمان و شاعر خوش ذوق خانم
#مهدیه_انتظاریان با صد دریغ گرفته است.
@shahrestanadabpub