از چهره ام مي زنم بيرون
دخيل مي بندم به دريا
و هي گريه بر اول خرداد پنجاه و پنج
يکي بيايد دلم را
از «بحر در کوزه ي مولانا» بيرون بياورد
هنوز خيسم از باراني که قرار است، ببارد
اين بندر
تنها يک در دارد يک دريا
و اين همه راه
تنها به چاهي مي رسد که ماهي هم در آن نيست
اينجا خوشم با دريا
تا تو به اين عکس 3در4 شک کنی
من هم از بندرهاي ديگري گذشته ام
و با چهره اي تازه
به صفحه آخر شناسنامه ام، بازگشته ام
#عبدالحمید_انصاری_نسباز کتاب
#نامم_درخت_انصاریمجموعه
#شعر_سپیدنشر
#شهرستان_ادب@ShahrestanAdabPub