#برشی_از_یک_کتابهنگامی كه آستين به نوشتن عشقنامه بالا زدم، مشكل اصلی من لحنی بود كه شخصيتهای قصه میبايست به آن لحن تكلّم كنند. زمان قصه به حدود سيصد چهار صد سال قبل برمیگشت و، طبعاً، تصور غالب بر اين بود كه زبان آن هم میبايست كمی كهنهتر از معمول باشد. بخصوص كه از شخصيتهای ارمنی فيلم نمیشد توقع داشت به لهجهی اصيل تهرانی فارسی خُلّص شُسته رفته تحویل بدهند. اما مشکل من در این بود كه زبان ادبی و قدمائی كه بوفور در «آثار هنری» اين دوران استعمال میشد و الی ماشاءالله میشود، بسيار به گوش من ثقيل بوده و هست. اينها فی الواقع ديالُگ نبودند، يك سلسله متن ادبی بودند كه بمناسبت يا بيمناسبت در دهن بازيگران گذاشته میشدند. حاصل كار چيزی تصنعی بود. هم بازی تصنعی میشد، هم شخصيت تصنعی از كار درمیآمد، هم فضا متصنع و عصا قورت داده میشد. اينكه حتی بياییم چند تا كلمهی روزمره، شكسته بسته، به آن سلسلهی ادبی قاطی بزنيم، باز هم چيزی از ماهيت متصنع كار نمیكاست. پس چه بايد كرد؟ فكر كردم راهی كه میتوانم برای فائق آمدن بر اين مشكل در پيش بگيرم اينست كه ادب کلام را رعايت كنم، اما ساختمان جملات گفتگو را بر اساس نحو زبان محاوره تنظيم كنم و چنين كردم
#عشقنامهی_ملیک_مطران#قاسم_هاشمی_نژادلینک خرید کتاب:
https://bit.ly/30cAduC@shahreketab