شهدا شرمنده ایم

#عاشقانه
Channel
Logo of the Telegram channel شهدا شرمنده ایم
@shahidsharmandeimPromote
57
subscribers
8.72K
photos
2.02K
videos
638
links
سلام عزیزان هی دم زدیم از یاد یاران و شهیدان اما وفای بر شهیدان را یادمان رفت ادمین کانال @arainezhad 🌷ثبت کانال در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی🌷 http://t.center/itdmcbot?start=shahidsharmandeim
نخستین عید بعد از ازدواجمان که لبنانی‌ها رسم دارند دور هم جمع می‌شوند، مصطفی در مؤسسه ماند و نیامد به خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم: «دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟» مصطفی گفت: «الان عید است. خیلی از بچه‌ها رفته‌اند پیش خانواده‌هایشان. اینها که رفته‌اند، وقتی برگردند، برای این دویست، سیصد نفر یتیمی که در مدرسه مانده‌اند تعریف می‌کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه‌ها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند». گفتم: «چرا از غذایی که مادر برایمان فرستاد، نخوردید؟ نان و پنیر و چای خوردید». گفت: «این غذای مدرسه نیست». گفتم: «شما دیر آمدید بچه‌ها نمی‌دیدند شما چی خورده‌اید». اشکش جاری شد، گفت: «خدا که می‌بیند».


شهید مصطفی چمران
نیمه پنهان ماه ، ج۴
#عاشقانه_با_شهدا
@shahidsharmandeim
همان روز خواستگاری یا زمان خواندن خطبه عقد بود که مادرم
گفت: قول می دهد سیگار هم نکشد. خانمش هم گفت: مجاهد فی
سبیل الله که نباید سیگار بکشد؛ سیگار کشیدن دور از شأن شماست!
وقتی برگشتیم خانه، رفت جیب هایش را گشت؛ سیگارهایش را درآورد، له شان کرد و برد ریخت توی سطل. گفت: «تمام شد.[…] دیگر هیچ کس دست من سیگار نمی بیند.» همین هم شد.
خانمش می گفت: یکی دو سال از ازدواجمون می گذشت، رفتم پیشش گفتم: این بچه گوشش درد می کنه؛ این سیگار را بگیر یک پک بزن، دودش را فوت کن توی گوشش. گفت: «نمی تونم. قول دادم دیگه سیگار نکشم.» گفتم: بچه داره درد می کشه! گفت: «ببر بده همسایه بکشه و توی گوشش فوت کنه. دیگه هم به من نگو.»


شهید محمدابراهیم همت
به مجنون گفتم زنده بمان،ص۲۰۲_۲۰۳
#عاشقانه_با_شهدا
@shahidsharmandeim
🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞

#عاشقانه_شـهدا


🔸فاصله سه روزه ماه عسل تا شهادت

« امیرحسین » را با لباس مقدس سپاه، به خاک سپردند...
ساعت و انگشترش همچنان بر دستش بود...
ساعت را برای یادگاری برداشتیم؛ اما انگشتر از دستش خارج نشد...

در آن لحظه به یاد قول همسرم در هنگام عقد افتادم که گفت :
 « انگشتر ازدواج‌مان را هرگز از دستم خارج نمی‌کنم... »

🔸راوے:
همســــر گرامے شهید سلیمانے


#شهید_امیرحسین_سلیمانی
#همسرانه
#عاشقانه‌_های‌_همسران‌_شهدا



🍃💚 @shahidsharmandeim
#عاشقانه_شهدا
🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖

اولین بار برای صحبت کردن زمان خواستگاری
وآخرین بار هم برای صحبت کردن قبل از اعزام به سوریه به گلزار شهدای قصر فیروزه تهران محل رفتیم.
محل دلداگے ما همین امامزاده بود💚


با عباس نسبت فامیلے داشتیم👫
پسرعموم بودن که 29 دی ماه سال 94 پیشنهاد ازدواج دادند و ماهم روی پیشنهادشون فکر کردیم.


اصلا انتظار نداشتم تو این سن ازدواج کنم
ولے وقتی به خواستگاریم اومدن،
متعجب شدم😳
اما خصوصیاتے که توذهن من بود،
عباس همه اون رو داشت و مهمترین شرطم این بود که همسر آینده ام تهران باشه که اینطور بود.



تو روز خواستگاری عباس به زندگے ساده و کالای ایرانے خیلی تاکید داشت👌🏻


ما 28 بهمن ماه سال 94 صیغه محرمیت رو خوندیم
و قرار بود تابستون عقد کنیم😌💍



 من خیلے مخالف رفتن عباس به سوریه بودم☹️
و اصلا اجازه ندادم که بره!
ولے با حرف هاش منو راضی کرد...


روزی که مےخواست به سوریه بره
من مدرسه بودم و از روزهای قبل هم امتحان داشتم
نتونستیم زیاد باهم صحبت کنیم
و فقط برام یه نامه برایم نوشته بود💌


وقتی اونو خوندم
خیلے مضطرب شدم😰
چون نوشته هاش طوری بود که مشخص می شد آخرین نوشته هاشه
خیلی عارفانه نوشته بود💞😭


نوشته بود رفتم تا وابسته نشوم😓
چون مےترسید عشق دنیویش زیاد و وابسته بشه!
و نتونه دل بکنه😓
و فراموش کنه که در اون طرف مرزها چه اتفاقاتی دارد میافته!



در تلگرام هم با هم در ارتباط بودیم📱
وقتے یک هفته گذشته بود
تو تلگرام بهم گفت:
"یک هفته به اندازه یک ماه برایم گذشت"💔😭


🍃💟 @shahidsharmandeim 💟🍃

#شهید_عباس_دانشگر #همسر_شهید
#همسرانه #همسران_جوان
#شهدای_مدافع_حرم #زوج_انقلابی
🌹🌸🌹🌸
🌸🌹🌸
🌹🌸
🌸
#عاشقانه_شهدا🥀

سالگرد ازدواجمان بود 💞
فکر نمے کردم که یادش باشد ؛
داشت توے زیرزمین خانه کار مے کرد 😊...
مغرب شد ...
با همان لباس خاکے و گچے❤️ رفت بیرون ؛
و با دسته گل و شیرینے برگشت 💐🍰

🔹 گفتم ...
«تو این طورے با این سر و وضع رفتے
شیرینے فروشے😳 !؟»

🔸گفت: «چه اشکالے داره؟
سالگرد ازدواجـــــمونه
🌺نباید گل و شیرینے مے گرفتم😊؟!»

🔹گفتم : «وقتاے دیگه اگه خط اتوے لباست
مے شکست، حاضر نبودے برے بیرون ! »
🔸گفت :
«آره، اما اگه مے خواستم لباس عوض کنم،
شیرینے فروشے تعطیل مے شد 🌱💕🌱

#همسرشهید_سیدمحمدمرتضےنژاد

🕊 @shahidsharmandeim

#همسفران‌بهشتی
🌸
🌹🌸
🌸🌹🌸
🌹🌸🌹🌸
#عاشقانه_شهیدانه

✍🏻 با چندتا از خانواده هاے
سپاه توے یہ خونہ ساڪن شده بودیم.
یه روز که حمید از منطقه اومد
بہ شوخی گفتم:
" دلم میخواد یہ بار بیاے و ببینے
اینجا رو زدن ومن هم کشته شدم.
اونوقت برام بخونے
فاطمه جان شهادتت مبارک!"❤️

بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تڪرار ڪردم.

دیدم ازحمید صدایی در نمیاد.😥

نگاه کردم ، دیدم داره گریه میڪنه، جا خوردم.
گفتم:" تو خیلی بی انصافے هر روز میری توی آتیش و منم چشم به راه تو، اونوقت طاقت اشک ریختن من رو ندارے و نمیزارے من گریه کنم، حالا خودتـــ نشستی و جلوے من گریه میکنی؟"😢

سرش رو بالا آورد و گفت: "فاطمه جان به خداقسم اگه تونباشی من اصلا از جبهه برنمیگردم"

@shahidsharmandeim🍃🌺
#عاشقانه_شهدا
💕💕


همیشه توی خونه صدام میزد:
همسرِ شهید نوروزی
همسرِ شهید جان....

وقتی زل میزد بهم
میگفتم باز چیشده؟☺️
میگفت:

سن و سالت کوچیکتر از اونیه که بهت بگن همسرِ شهید
هنوز بچه ای آخه....😊
عوضش میشی کوچکترین همسر شهید...😍

روزی که بعد از شهادتِ آقا مهدی رفتیم زیارت دمشق،
خیلی دلتنگ بودم...
گلایه کردم به بی بی جان...
همون شب اومد به خوابم...
تو اتاق هتل بودیم اومد تو اتاق،
بغلم کرد سرمو بوسید....
گفت نبینم تنهایی ؛من همیشه کنارت هستم....♥️😔

#همسر_شهید_مهدی_نوروزی
Audio
#عاشقانه_های
شهید_اسماعیل_خانزاده

🎙و تو ای همسر عزیزم
بی شک بخشی از جهاد مرا
تو نیز شریک هستی

🎙تو ای دختر عزیزم
جگر گوشه ی بابا
________________

#حتما گوش کنید
@shahidsharmandeim
خانواده اهل بیتی با کلمات گهربار معصومین رنگ و بویی تازه به زندگیتان میبخشد.با بیش از 1000ممبر_#عاشقانه#مشترک#خانما#آقایون#مجرد..بدو بیا تا از دست ندادیش👇https://telegram.me/khanevadeyahlebaity
#عاشقانه_شهدا

قهر بودیم، درحال #نماز خوندن بود
نمازش که تموم شد، هنوز پشت به اون نشسته بودم.
کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن...
ولی من باز باهاش قهر بودم!!
کتابو گذاشت کنار...بهم نگاه کرد و گفت:
غزل تمام...نمازش تمام...دنیا،مات
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!!
باز هم بهش نگاه نکردم....!!!
اینبار پرسید: #عاشقمی؟؟؟
سکوت کردم....
گفت :
عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز....
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند..."
دوباره با لبخند پرسید: عاشقمــــــی مگه نه؟ ❤️🤔
گفتم: نـــه!!!!!
گفت:
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری...
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری... 😅❤️
زدم زیر خنده....و روبروش نشستم....
دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه... 😍
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم...
خدارو شکر که هستی....
☺️


✫همسرشهیدعباس بابایی✫

#مذهبی_ها_عاشقترند
@shahidsharmandeim
#عاشقانه_شہدا 🌹

یک روز صبح جمعـہ پدرم که داشت می رفت بیرون به پدر گفت: دایی جان صبرکنید من هم با شما می آیم. 😊رفت منزل و تمام وسایلش را از منزل ما برداشت با پدر رفت. پدر تعریف می کرد: منصور تا میدان امام حسین(ع) هیچ حرفی نزد تا اینکه، نزدیک خیابان اقبال که رسیدیم روبه من کرد و گفت: دایی جان من حمیده خانم را می خواهم و حمید خانم هم مرا،😍😑 در این لحظه سریع درب ماشین را باز می کند و با عجله از ماشین می پرد بیرون😕 و دور می شود...حتی دیگر نمی ایستد که جواب پدر را بشنود.😅💚

#شهید_ستارے🌸

@shahidsharmandeim
🍃💜


#عاشقانه_شهدا🌹


محمد حسین اهل #خوشحال ڪردن و #سورپرایز کردن بود.😍

نامزدے ما هم شیرینے خاصی داشتـــ.😋

4 ماه دوست‌داشتنے!💞

دائماً حسین‌آقا #سورپرایزم می‌کرد،مثلاً تماس مے‌گرفتم و با حالت دلتنگے‌ می‌پرسیدم «آخر هفته تهران می‌آیی؟» می‌گفت «باید ببینم چه می‌شود!» چند ثانیه بعد، آیفون به صدا در می‌آمد و حسین‌آقا پشت در ایستاده بود!😅

یادم هست یڪ‌بار دیگر می‌خواستم برای خرید به بیرون بروم پول نداشتم هرچه فکر کردم چه کنم، به نتیجه‌ای نرسیدم! 😞
خجالت می‌کشیدم از پدر و مادرم پول بخواهم. نشستم به مطالعه اما تمام فکرم به خرید بود. مشغول ورق ‌زدن کتابم بودم که دیدم 30 هزار تومن پول لاے آن استـــــ!😅😍

از پدر و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشته‌اند؟ گفتند نه! 🤔
مامان گفت «احتمالاً کار حسین‌آقاست!» خریدم را انجام دادم و بعداً هرچه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره می‌رفت. می‌گفت «نمی‌دونم! من؟ من پول بگذارم؟»🤔
حتی این مدل کارها را برای خانواده‌ام هم انجام می‌داد عادتی که بعدها هم ترک نشد.😇


#شهید_مدافع_حرم_محمدحسین_حمزه💚
#سبڪ_زندگے_شهدا

@shahidsharmandeim
#عاشقانه_شہدا 🌹

بهم میگفت:
ملیحه...!😊
مایه نگاه ڪردن داریم!👁
یه دیدن!🙄

من توی خیابون شاید ببینم،
اما #نگاه نمیڪنم👁👈🏻.💚

#شهید_عباس_بابایی🌸

@shahidsharmandeim
بـسم رب الشهـــــداء
#عاشقانه_مذهبی 💖
#شهید_منوچهر_مدق
#قسمت_اول 1⃣


هرچه یک دختر 👧 به سن و سال او دلش میخواست داشته باشد او داشت. هر جا میخواست میرفت و هر کار میخواست میکرد.
می ماند یک آرزو این که یک سینی بامیه متري بگذارد روي سرش و ببرد بفروشد. 🙄تنها کاري که پدرش مخالف بود فرشته انجام بدهد...

و او گاهی غرولند میکرد چه طور میتوانند او را از این لذت محروم کنند. آخر، یک شب پدر یک سینی بامیه خرید و به فرشته گفت توي خانه به خودمان بفروش. حالا دیگر آرزویی نداشت که بر آورده نشده باشد....

پدر همیشه هواي ما رو داشت لب تر میکرد همه چیز آماده بود ما چهارتا خواهر بودیم و دوتا برادر. فریبا که سال بعد از من با جمشید برادر منوچهر ازدواج کرد، فرانک، فهیمه و من، محسن و فریبرز.

توي خونه ما براي همه آزادي به یک اندازه بود. پدرم میگفت: هر کاری ميخواید، بکنید فقط سالم زندگی کنید👌 ...

چهارده پانزده سالم بود که شروع کردم به کتاب 📘خواندن. همان سالهاي پنجاه و شیش و پنجاه و هفت هزار و یک فرقه باب بود و میخواستم ببینم این چیزها که میبینم و میشنوم یعنی چی.

از کتابهاي توده اي خوشم نیومد. من با همه وجود خدا رو حس میکردم و دوستش داشتم نمیتونستم باور کنم که نیست. نمی تونستم با قلبم و با خودم بجنگم گذاشتمشون کنار دیگه کتابهاشون رو نخوندم.

کتابهاي مجاهدین از شکنجه هایی که می شدند می نوشتند. از این کارشون بدم اومد. با خودم قرار گذاشتم اول اسلام رو بشناسم بعد برم دنبال فرقه ها.

به هواي درس خوندن با دوستان می نشستیم کتابهاي دکتر شریعتی رو می خوندیم.کم کم دوست داشتم حجاب داشته باشم. مادرم از چادر خوشش نمیومد. گفته بودم براي وقتی که با دوستام میریم زیارت چادر بدوزه...

هر روز چادر رو تا می کردم می گذاشتم ته کیفم و کتابها رو میچیدم روش. از خونه که میومدم بیرون سرم میکردم تا وقتی بر میگشتم.

اون سالها چادر یک موضع سیاسی بود. خونوادم از سیاسی شدن خوششون نمیومد. پدرم میگفت: من ته ماجرا رو میبینم شما شر و شورش رو.اما 😉من انقلابی شده بودم، می دونستم این رژیم باید بره.


با ما همراه باشید...
💫 #ادامه_دارد...


داستان هاےعاشقےبہ سبک شھدا👇🏻|
@shahidsharmandeim
ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺑﺎﺭﺑﯽ ﺭﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﺑﻮﺩﻡ، ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ.
ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﺵ نود ﺩﺭﺟﻪ ﮐﺞ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﯼ ﻇﺮﯾﻔﯽ ﺩﺍﺷﺖ.
ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﻭ ﻇﺮﯾﻒ ‏(ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮐﻮﭼﯿﮏ، ﺧﻮﻧﻪ ﮐﻮﭼﯿﮏ) ﺑﻮﺩﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﻮﺩ .
خونه یکی از دخترهای فامیل بودیم که برای آب کردن دل من، کمد باربی هاشو بهم نشون داد....
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﯽ ﺳﻔﺮﻫﺎﯼ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ می رفت، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ...
عید اون سال مامانم بعد از اصرار فراوان برام یکی از اونا رو با تمام وسایلش خرید ...

ﺍﻭﻥ ﺳﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﮑﻠﯿﻒ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎﺭﺑﯽ ﻣﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ...
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻗﺎﻃﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻦ می شد و می گفت: ﺁﺧﻪ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ نمی تونه ﺑﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ..
ﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﯾﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻭ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﯾﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﺩﻭﺧﺖ ﺑﺎ ﻣﻘﻨﻌﻪ .
ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻓﮑﺮ می کرﺩﻡ ﭼﻘﺪ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﺍﯾﻦ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺑﻮﺩﻡ .
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﯾﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﺯﯾﻪ ﻧﺎﺧﻨﺎﺷﻮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻣﺪﺭﺳﻪ ،ﻻﮐﺎﺷﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﯾﻢ ،ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﺑﺎﻓﺘﻢ، ﻣﺚ ﺧﻮﺩﻡ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﻌﻪ ﻫﻢ می رﻓﺖ ...
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﻧﺬﺍﺷﺖ ﻣﻦ ﻣﺜﻞ ﺑﺎﺭﺑﯽ ﺑﺸﻢ وکاری کرد که ﺑﺎﺭﺑﯽ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﺷﺪ ... *ﺯﯾﺮﮐﯽ ﻣﻮﻣﻦ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﻓﺮﺻﺖ می کند.*
خاطرات دختر شهيد تهراني مقدم نخبه موشکي ایران...
چادر ساده بدست ما نرسیده است،یادگار مادر پهلو شکسته است،پس با بی احترامی حرمتش را نشکنیم...
چادر سر کردن آداب دارد...

#محجبه_ها_فرشته_اند 😇
#التماس_تفکر 🤔
#عاشقانه_های_چادرم
#نشر_دهید
#یازهرا ❤️✋️

@shahidsharmandeim
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹

🌸 #عاشقانه_شهدا🌸

همسرم از همان اول ازدواج پیشنهاد داد که هر وقت دلخوری از من داری و نمیتوانی ابراز کنی، برایم بنویس!

خودش هم همین کار را میکرد. عادت داشت قبل از خواب همهء مسائل روز را حل کند. خیلی وقتها شبها برایم مینوشت که امروز بخاطر فلان مسئله از من دلخور شدی، منو ببخش😔. من منظوری نداشتم😔 آخرش هم یه جمله عاشقانه مینوشت😍.

گاهی من کاغذ را که میخواندم، میگفتم: کدام مسئله را میگی؟ من اصلا یادم نمیاد😁😁 ، یعنی آن مسئله اصلا من را درگیر نکرده بود، ولی پویا مراقب بود که نکند من دلخور شده باشم...☺️

به نقل ازهمسرشهید مدافع حرم
#پویا_ایزدی


@shahidsharmandeim
#عاشقانه_شہدا 🌹

شب آخر بہ همسرم گفتم:
گرچہ نمیدونم زمان عملیات چہ شبی است،
اما
بشین تا برایت حنـا ببندم😍
روے مبل،
ڪنار بوفه نشست
و موها،محاسن و پاهایش را حنـا بستم ...😊
مسواڪش را ڪہ دیگر لازم نداشت بیرون انداخت و مسواڪ دیگرے برداشت!
اما
من مسواڪ قبلی اش را برداشتم و گفتم مے خواهم یادگارے بماند..😌
گاهے انگار برخے احساسات خبر از وقوع اتفاقات مهمی میدهد😢

تا صبح خوابم نمے برد
و به همسرم ڪہ خوابیده بود نگاه مےڪردم تا ببینم نفس مے ڪشد😞
ساعٺ چهار بامداد🕓
صبحانہ آماده ڪردم و وقٺ رفتن
سہ بار در ڪوچہ ب پشت سرش نگاه ڪرد
چہره خندانش🙂
را هیچ وقت فراموش نمےڪنم💚😔💔

#شهید_حمید_سیاهکلی_مرادی🌸

@shahidsharmandeim
بسم الله النور
.
#شهدای_امروزی، #عاشقانه_های_امروزی!!!!❤️❤️
.
سمیه ابراهیم پور، همسر شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده( سید ابراهیم)👇👇
.

.
❤️قانونی داشت خونه ی ما، اگر از هم ناراحت شدیم یا قهری پیش میومد بیشتر از ۳ دقیقه طول نکشه.💛
.
.......................
.
شهید صدر زاده روز تاسوعا در منطقه حلب سوریه به شهادت رسید.
شهید سیدابراهیم صاحب دو فرزند هستند فاطمه ۷ ساله، محمدعلی ۶ ماهه.

@shahidsharmandeim
#عاشقانه_شهدا
🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖

اولین بار برای صحبت کردن زمان خواستگاری
وآخرین بار هم برای صحبت کردن قبل از اعزام به سوریه به گلزار شهدای قصر فیروزه تهران محل رفتیم.
محل دلداگے ما همین امامزاده بود💚


با عباس نسبت فامیلے داشتیم👫
پسرعموم بودن که 29 دی ماه سال 94 پیشنهاد ازدواج دادند و ماهم روی پیشنهادشون فکر کردیم.


اصلا انتظار نداشتم تو این سن ازدواج کنم
ولے وقتی به خواستگاریم اومدن،
متعجب شدم😳
اما خصوصیاتے که توذهن من بود،
عباس همه اون رو داشت و مهمترین شرطم این بود که همسر آینده ام تهران باشه که اینطور بود.



تو روز خواستگاری عباس به زندگے ساده و کالای ایرانے خیلی تاکید داشت👌🏻


ما 28 بهمن ماه سال 94 صیغه محرمیت رو خوندیم
و قرار بود تابستون عقد کنیم😌💍



 من خیلے مخالف رفتن عباس به سوریه بودم☹️
و اصلا اجازه ندادم که بره!
ولے با حرف هاش منو راضی کرد...


روزی که مےخواست به سوریه بره
من مدرسه بودم و از روزهای قبل هم امتحان داشتم
نتونستیم زیاد باهم صحبت کنیم
و فقط برام یه نامه برایم نوشته بود💌


وقتی اونو خوندم
خیلے مضطرب شدم😰
چون نوشته هاش طوری بود که مشخص می شد آخرین نوشته هاشه
خیلی عارفانه نوشته بود💞😭


نوشته بود رفتم تا وابسته نشوم😓
چون مےترسید عشق دنیویش زیاد و وابسته بشه!
و نتونه دل بکنه😓
و فراموش کنه که در اون طرف مرزها چه اتفاقاتی دارد میافته!



در تلگرام هم با هم در ارتباط بودیم📱
وقتے یک هفته گذشته بود
تو تلگرام بهم گفت:
"یک هفته به اندازه یک ماه برایم گذشت"💔😭


🍃💟 @shahidsharmandeim 💟🍃

#شهید_عباس_دانشگر #همسر_شهید
#همسرانه #همسران_جوان
#شهدای_مدافع_حرم #زوج_انقلابی
Forwarded from عکس نگار
‍ . خودم "بله" را گفتم😍
خودم بند پوتینهایت را محکم کردم🙂
خودم از زیر قرآن ردت کردم.....🙂 اما این روزها عجیب دلتنگم😞
کم داشتم تو را😔
کم دارم تو را😢
#قلبم_ایستــــــــــاد_به_تماشای_ رفتنتــــــــــ...😔 .
.
.
.
#عاشقانه_ها
#عاشقانه_های_مذهبی
#عشق

🥀💔 @shahidsharmandeim
More