شهدا شرمنده ایم

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
Канал
Логотип телеграм канала شهدا شرمنده ایم
@shahidsharmandeimПродвигать
57
подписчиков
8,72 тыс.
фото
2,02 тыс.
видео
638
ссылок
سلام عزیزان هی دم زدیم از یاد یاران و شهیدان اما وفای بر شهیدان را یادمان رفت ادمین کانال @arainezhad 🌷ثبت کانال در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی🌷 http://t.center/itdmcbot?start=shahidsharmandeim
🌷 #هر_روز_با_شهدا_١٣٣٤

#محسن_آمریکایى

🌷یک روز صبح که دورهم جمع شده بودیم و حرف می زدیم، درِ بند باز شد و چند عراقی وارد شدند و گفتند: «ابوترابی، بیا بیرون.» وحشت کردیم، ولی آقای ابوترابی گفت: «ناراحت نباشید، چیزی نیست.» همراه آنها بیرون رفت و دو، سه ساعت بعد در حالی که معلوم بود حسابی او را کتک زده اند، به سالن بازگشت. عده ای از بچه ها گفتند: «محسن آمریکایی به دلیل همکاری با عراقی ها دیگر ننگ ما شده است و باید او را بکشیم .»

🌷موضوع کشتن محسن در ميان بچه ها پخش شد تا به گوش حاج آقا ابوترابی رسید. او، در حالی که به شدت ناراحت بود، همه را جمع کرد و گفت: «هیچ کس حق ندارد از جانب خودش فتوایی علیه دیگری بدهد. اسلام حساب و کتاب دارد.» محسن آمریکایی هم گوشه ای ایستاده بود و حرف های حاج آقا را گوش می داد و جیک نمی زد. عده ای از بچه ها چند بار محسن را کناری بردند و او را نصیحت کردند، ولی گوشش بدار نبود. او مى گفت: «من نمی توانم مثل شما زندگی کنم!! حال و حوصله سختی کشیدن را ندارم.»

🌷چند بار حاج آقای جمشیدی با او صحبت کرد، ولی او بی شرمانه فریاد زد: «چه شده؟ از جانم چه می خواهی؟ بابا من از شما خوشم نمی آید! می فهیمد؟» هر چقدر بچه ها به او نزدیک تر مى شدند، او عاصى تر مى شد و بیشتر براى بچه ها حرف درست می کرد. به خاطر نامردی های او شدت عمل عراقی ها در برابر بچه ها بیشتر و خطرناک تر مى شد.

🌷یک شب، که بیشتر بچه ها خواب بودند. حاج آقا ابوترابی او را صدا زد و نزد خویش نشاند و گفت: «پسرم، این راه عاقبت ندارد، تو جوانی. نماینده یک مملکتی. حیف نیست مزدور عراقى ها بشوی و دوستان و هم وطن هایت را لوبدهی؟» در حاليکه قیافه حق به جانبی به خودگرفته بود ، گفت :«ببین آقا سيد، من جاسوسی برای عراقی ها را یک افتخار می دانم و ول کن این کار هم نیستم. تو هم تلاش بیهوده نکن!»

🌹بخشی از خاطرات آزاده سردار علی اصغر گرجی زاده برگرفته از کتاب «زندان الرشید»

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات




⚘شهید گمنام⚘:
@shahidsharmandeim
💠 #خاطرات_شهدا

#براى_لو_نرفتن ....

🌷در منطقه #فكّه، پيكر شهيدى اول ميدانِ مين روى زمين بود. اطرافش مملو از #مين_منور بود.

🌷 مين منور شعله بسيار زيادى دارد. به حدى كه مى گويند كلاه آهنى را #ذوب مى كند. حرارتى كه در نزديكى آن نمى توان گرمايش را تحمل كرد.

🌷خوب كه نگاه كردم، ديدم آثار #سوختگى به خوبى بر روى #استخوانهاى اين شهيد پيداست. در همان اول فهميدم كه چه شده ....

🌷او نوجوانى تخريب چى بوده كه #شب عمليات در حال باز كردن #معبر بوده است تا گردان از آنجا رد شود. ولى مين منورى جلويش #منفجر شده و او براى اينكه عمليات و محور نيروها لو نرود، بلافاصله خودش را روى مين منور سوزان انداخته تا شعله هاى آن، منطقه را #روشن نكند و نيروها به عمليات خود ادامه دهند.

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات

⚘شهید گمنام⚘:
@shahidsharmandeim🌸🌸🌸
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٤١٩

#لو_رفتنمان_در_ميدان_مين....

🌷در بامداد یکی از روزهای قبل از مرحله دوم عملیات رمضان با ٨ نفر از برادران تخریب جهت بازکردن محور میدان مین برای عبور رزمندگان اسلام که قرار بود مرحله دوم عملیات مذکور را انجام دهند، به میدان مین رفتیم و شروع به خنثی کردن مین ها کردیم.

🌷تقریباً خنثی سازی محور به پایان رسیده بود که یکی از بچه ها با سیم تله کابین منور برخورد کرد و باعث منفجر شدن و در نتیجه روشن شدن منطقه گردید. دشمن متوجه حضور ما در آنجا شد. آگاه شدن دشمن از حضور ما در منطقه که در واقع پشت دپو نیروهای عراقی بود باعث تيراندازى آنها به ما شد این تیراندازی ها حدود نیم ساعت به طول انجامید که باعث مجروحیت یک نفر و به شهادت رسیدن سه نفر گردید.

🌷ساعتی بعد که آسمان رو به روشنی می رفت و از شدت حملات و تیراندازی های کاسته شده بود تصمیم گرفتیم که به عقب برگردیم. تا میانه میدان مین که برگشتیم دشمن دو مرتبه متوجه ما شد و با کاتیوشا میدان را به آتش بست.

🌷....كه از موج حاصل از انفجار موشک ها از زمین بلند شده و با زانو روی مین افتادم و در نتیجه پای راستم از بالای زانو قطع و پای چپم از بالای مچ دچار شکستگی شد و به دلیل اینکه گونی چاشنی مین های خنثی شده را در دست داشتم بر اثر انفجار مین، چاشنی ها آتش گرفت و دست راستم دچار سوختگی شدیدی شد. همین امر باعث شد که خون کمتری از بدن من خارج شود.

🌷شدت بمباران آنقدر زیاد بود که باعث شد سه نفر باقیمانده از همرزمان به هر طریقی که بود منطقه را ترک کنند و من تنها بمانم. در همان زمان بود که سعی کردم به هر نحوی خود را از میدان مین دور و به محوری که ساعاتی پیش مین را در آنجا خنثی کرده بودیم انتقال دهم. خوشبختانه تلاشم بی نتیجه نماند و خود را به محور رساندم و ساعتی بعد هم نزدیک دپو نیروهاى خودی رسیدم.

🌷به علت تیراندازی های مکرر عراقیها به سمت نیروهای خودی عبور از دپو مقدور نبود. بچه ها که از آمدنم با خبر شده بودند با انداختن طناب به سویم قصد انتقال من را به آن سوی دپو داشتند؛ ضعف زیاد قدرت گرفتن طناب را از من گرفته بود و باعث بیهوشیم شد. بعد از لحظاتی که به هوش آمدم متوجه شدم که برادران با ایجاد شیاری روی دپو مرا انتقال داده و سپس به بیمارستان شرکت نفت آبادان منتقل کرده بودند.

راوى: جانباز ٧٠ درصد برادر مهدی رمضانی

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات


🌷شهید گمنام🌷:
@shahidsharmandeim🌷🌷🌷