انگار این بشر به دنیا آمد تا دست خیلی ها را بگیرد بنشاند پای سفره امام حسین(ع)؛ از هم دانشگاهی های لات و عرق خورش گرفته تا مجاهد مسیحی سوری. انگار این بشر شهید شد تا باز دست از این کارهایش برندارد... تاریخ تولد: 9 تیر 1364 تاریخ شهادت: 16 آبان 1394 محل شهادت: حلب سوری.
برشی از کتاب: آدم مثل چاله می ماند دیگر. محمد حسین بیل اول را که ریخت هواخواهش شدم. از او چیزهای ظاهری یاد نگرفتم. الان هم لباس پوشیدنم مثل سابق است. او تیپ خودش را میزد، من هم تیپ خودم را. وقتی شیش جیب می پوشید، دل و روحم را می برد. لاتی بود؛ ولی یقه آخوندی اش توی کتم نمی رفت. با آن موتور جنگی اش! انگار جنگ تحمیلی است. قار قار قار می چرخید دور دانشگاه. منم تیپم تیریپ رنگی بود. توی محله های پایین شهر تهران یا جاهای خلاف...کتانیzx، تی شرت، شلوار بگ و موی بوکسوری... خرید آسان "ربات من و کتاب" https://telegram.me/manvaketab_bot?start=55566
❤️چرا رفتی بعد از این همه دلبری؟!❤️ ✍️ بعضی از کتابها آنقدر خوشگل و خواندنی هستند که آدم وقتی بسمالله را میگوید یک نفس میخواند تا تمام شود؛ اما... #قصه_دلبری از این هم جذابتر است؛ یک نفس نمیشود خواندش. قلبت از جا کنده میشود. هی کتاب را میبندی، بلند میشوی، راه میروی، اشک میریزی. میخوانی، دوباره کز میکنی یک گوشه. حسرت میخوری، دوباره میخوانی. گاهی وسطش به خودت غر میزنی، بغض میکنی و ... عجیب است... یکهو دلت میگیرد از دست محمدحسین! چرا رفتی بعد از این همه دلبری؟! دلت میسوزد برای مرجانی که در جانِ محمدحسین جا داشت. حسرت میخوری به عشقی که توی سلول سلول این حیات شدید و مضاعف اثر کرده بود؛ به عشقی که به قول خودش مثل مروارید توی صدف، در قلبش جا خوش کرده بود. دلت میسوزد برای خودت که اینقدر پایینی و دلخوش کردهای به این حیات ضعیف و بیروح! مردگی است نامش! آهای اهالی کشتی تایتانیک و بروبچههای ولنتاین، فقط چند لحظه دل بدهید به قصه دلبری و یک عمر حسرت بخورید. برای سومینبار میخوانمش. خیره میشوم به گلهای صورتی و آبی روی جلد کتاب. مصرعی از اشعار شهید میافتد سر زبانم: اینجا برای هر دل خسته طبیب هست...