#خاطرات_ماندگار 🔗دوابراهیـــــم
🔴یکی از بچه رزمنده های همدان
بنام ابراهیم اسدی در عملیات کربلای ۴ شرکت کرده بود
و دوستان بعد از عملیات آمدند و اعلام کردن که ابراهیم مفقود شده
یه چند وقتی گذشت و پیکر شهید به همدان برگشت.
شهید رو آوردن و تشیع شد و در گلزار شهدا کنار بقیه شهدا قرار گرفت.
خانواده و دوستان همیشه سرمزار شهید میرفتن و با اون نجوا میکردن
مادر ابراهیم بالا سر مزار مینشست و قرآن میخوند
روی سنگ مزار شهید نوشته شده بود:
«شهید ابراهیم اسدی فرزند دولت
شهادت عملیات کربلای ۴»
🔴سالها گذشت،جنگ تمام شدویه سال بعدآزاده ها به وطن برگشتند، شوروشوق خاصی توشهرهابودوخیلی ازکوچه ها آذینبندی شده بود.
یه روز خبر به خانواده شهید ابراهیم اسدی رسید که دوستای آزاده ابراهیم میخوان بیان برا سرکشی به خانواده
اونا اومدن و یواش یواش بحثی رو شروع کردن که
ابراهیم تو عملیات به شهادت نرسید
ابراهیم اسدی تو عملیات به اسرات مزدوران بعثی درامد
و اونجا بعد مدتی زیر شکنجه بعثیها به شهادت رسید
😭😭😭ابراهیم رو در جایی پیش خیلی از شهدای آزاده دفن کردند
😭🔴سال ۷۹ یا ۸۰ بود
دقیقا یادم نیست
سردار باقرزاده تماس گرفت که خودتو برسون مرز خسروی
قراره پیکر مطهر شهدای آزاده در تبادلی به کشور برگردن
🔴پام رو تازه عمل کرده بودم و عصا دستم بود
خودمو با خانواده با هر مشقتی بود رسوندم خسروی
دوربین فیلمبرداریم تو دستم گرفته بودم و این صحنه ها رو ضبط میکردم
مراسم شروع شد
یه چیزی خیلی دل رو میسوزوند
🔴یه تعداد از آزاده ها لباسهای زرد رنگ اسارتشون رو به تن کرده بودن
و اون جلو بصف وایسادن و شروع کردن به خواندن سرودی از زمان اسارات:
من اسیرم
کوه صبرم
شیر در بند و کمندممممممم
از مصیبتها نترسم
زینب این را داده درسممممممم
من اسیرمممم
کوه دردم
شیر دربند و کمندممممممم
🔴وای خدا دلم آدم از جا کنده میشد
اونا میخوندن و همه گریه میکردن
😭😭یواش یواش تابوتهای شهدا روی دوش رفقای آزاده شون وارد شدن
من همچنان فیلم میگرفتم
😭😭😭😭😭😭فصای خیلی عجیبی بود
اولین شهید که اسمش رو تابوت بود و خودنمایی میکرد:
شهید عباس دوران
😭😭😭😭😭همون خلبان بی باک و شجاع که پوزه صدام رو بخاک مالید
😭😭😭😭😭😭😭😭در حین فیلم برداری
دوربینم روی یه اسم زوم شد;
یاحسیییین
ابراهیم اسدی
از همدان
🔴القصه شهدا رو به شهرهای خودشون فرستادن و ابراهیم رو هم اوردن همدان
و توی گلزار شهدا کنار شهید مصیب مجیدی به خاک سپردن
خانواده شهید و خصوصا مادر شهید از بعد از خاک سپاری دیگه سر مزارش میرفتن و اونجا شد محل نجوای با شهید ابراهیم اسدی
روی سنگ مزار جدید نوشتن:
«شهید ابراهیم اسدی
فرزند دولت
شهادت
کربلای ۴
رجعت.......»
🔴چند وقتی به این منوال گذشت
و همه برا خواندن قران و فاتحه سر مزار جدید حاضر میشدن
🔴یه شب تو عالم رویا
اون شهیدی که قبلا بجای ابراهیم دفن شده بودبه خواب مادر ابراهیم میاد
به مادر ابراهیم میگه:
مادر هرکسی ندونه من چقدر غریبم
تو که میدونی من چقدر غریبمممممم
چرا دیگه سر مزار من نمیای و برام قرآن نمیخونی؟
غریبمممممم
🔴از فرداش مادر ابراهیم سرمزارهردوشهیدمیره و وصیت میکنه:
هرکس میخواد بیاد سر مزار ابراهیم من
اول بیاد سر مزار ابراهیم من
بعدا بیاد سر مزار ابراهیم من
باتشڪرازروایتگرنور: عمومصطفی
شـهدارایادڪنیدبادڪر
#صلوات🇮🇷 @shahidebrahimkhani