﷽
نام و نام خانوادگے: #محمود_رضا_بیضایے🥀
تاریخ تولد: 18/9/1360
محل تولد: تبریز📎
تاریخ شهادت: ۲۹/۱۰/۹۳🕊
محل شهادت: سوریه منطقه «قاسمیة»در جنوب شرقی دمشق💔
ڪپۍ مطالب با ذکرِ #صلواتبهنیتشهیدحلاݪ♥️
↰✿شرو؏ـموڹ 1397/12/6
🍃داشتیم با روحالله در مورد شهدا صحبت میکردیم.بهش گفتم:حتما شهدا خیلی خوب بودن، نماز شب شون ترک نمیشده که شهادت نصیب شون شده... روحالله نگاهی کرد و گفت: نه بابا، اگر من شهید شدم نمیخواد بگی آقاجون بود! همین جوری که هستم تعریف کن!
🍃با اصطلاحاتش آشنا بودم. با این که به وقتش خیلی اهل عبادت خالصانه بود و نماز شبهایش را هم دیده بودم اما میدانستم منظورش این است که شهدا هم مثل ما زندگی عادی و روزمره خودشان را داشتند. مجموع همه این کارها و رفتار و اخلاق شون باعث شد که خدا شهادت رو روزی شون کنه... ✍راوی:یکی از رفقا و همدوره ای شهید #شهید_روح_الله_قربانی
🍃توی راه خونه؛ دختری رو دیدیم که حجاب مناسبی نداشت و داشت دوچرخه سواری میکرد روح الله نگاهش نمی کرد. اما گفت: این دختر حتماً خانواده داره با این حجابی که اومده بیرون حتماً اذیتش می کنن باید تا وقتی که می رسه خونش مراقبش باشیم یکم بعد که دختر متوجه شد داریم پشت سرش میایم بدون اینکه اصلا متوجه دلیلش بشه شروع کرد به فحاشی و بعد اینکه روح الله از ماشین پیاده شد تا حرف بزنه بهش سیلی زد! با سر و صدایی که راه انداخته بود کم کم آدم ها جمع شدن و به جای اینکه از روح الله طرفداری کنن از اون دختر طرفداری می کردن اما با همه توهین هایی که کردن روح الله سعی کرد با متانت و آرومی از اعتقاداتش دفاع بکنه... ✍راوی:همسر شهید #شهید_روح_الله_قربانی
🔰یک روز که حسابی دلش هوای #روح_الله را کرده بود، دور از چشم خانواده اش به خانه خودشان رفت.
🔰خیلی دلش برای روح الله تنگ شده بود با قدم های آهسته و چشمی گریان، خودش را به اتاق او رساند. به کتابخانه📚#روح_الله نگاه کرد. از بین آن همه کتاب و جزوه های نظامی، نگاهش روی هشت کتاب سهراب سپهری، که روح الله برایش کادو خریده بود ثابت ماند.
🔰جلو رفت و آن را از بین کتاب های دیگر بیرون کشید با دست خاک رویش را پاک کرد و آن را باز کرد کتاب را ورق زد، دوتا #گلبرگ گل رزخشک شده از آن بیرون افتاد. زینب عادت داشت، گل هایی را که روح الله برایش می خرید، پرپر می کرد و لای کتاب خشک می کرد.
🔰در یکی از نبودن های روح الله، وقتی دلتنگش شده بود، روی یکی از گلبرگ ها نوشت: آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت، که اگر سر برود از دل و از جان نرود این گلبرگ را خودش نوشته بود.
🔸کمتر پیش میآمد که روحالله #بیکار باشد. همیشه مشغول بود با برنامه ریزی📝 دقیق و خاص خودش👌 تمام کارهایش را به #ترتیب انجام میداد.
🔹گاهی بین کارهایش، زمانهای کوتاهی⌛️ پیش میآمد که وقتش خالی بود حتی برای آن زمانهای #کوتاه هم برنامهریزی داشت✅
🔸یک #قرآن جیبی کوچک همیشه همراهش بود در زمانهای خالی اش مشغول قرآن خواندن📖 میشد.️ کتاب زبان انگلیسی🔠 و #عربی را هم به همراه داشت تا در اوقات بیکاری زبان بخواند. روحالله برای تک تک #ثانیههای زندگیاش برنامه داشت... .