﷽
نام و نام خانوادگے: #محمود_رضا_بیضایے🥀
تاریخ تولد: 18/9/1360
محل تولد: تبریز📎
تاریخ شهادت: ۲۹/۱۰/۹۳🕊
محل شهادت: سوریه منطقه «قاسمیة»در جنوب شرقی دمشق💔
ڪپۍ مطالب با ذکرِ #صلواتبهنیتشهیدحلاݪ♥️
↰✿شرو؏ـموڹ 1397/12/6
🔹تو مملکتی🇮🇷 که یه روزی پسر بچهای توش بود بنام #غلامعلی_پیچک. مامانش از بقالی سر کوچه واسش بستنی🍦 خرید. پسر بچه بستنیشو تو #آستینش قایم کرد آورد خونه🏡
🔸مامانش میگفت: وقتی رسیدیم خونه رو کرد بهم و گفت: مامان #بستنیم آب شد ولی #دل_بچههای تو کوچه آب نشد❌
🔹حالا آدمای همین مملکت بعضیامون به جایی رسیدیم که عکس غذاها🍱 و نوشیدنیها و لحظه به لحظه سفر و مهمانی و #سفره_یلدا و میوه ی نوبرمون🍉 رو میفرستیم توی اینستا و ... برامون هم فرقی نمیکنه مخاطبمون داراست یا #نداره، گرسنهست😔 یا سیره ...
❣روزی که #مهدی میخواست متولد شود، ابرهیم زنگ زد☎️ خانه خواهرش. از لحنش معلوم بود خیلی بیقرار💓 است. #مادرش اصرار کرد بگویم بچه دارد به دنیا میآید. گفتم: نه❌ ممکن است بلند شود این همه راه را بیاید، بچه هم به دنیا نیاید. آن وقت باز باید #نگران برگردد...
❣مدام میگفت: من مطمئن باشم #حالت خوب است؟ زندهای هنوز؟ بچه هم زنده است⁉️ گفتم: خیالت راحت همه چیز #مثل_قبل است. همان روز، عصر مهدی به دنیا آمد😍 و چهار روز بعد #ابراهیم آمد...
❣بدون اینکه سراغ بچه برود🚷 آمد پیش من گفت: #تو حالت خوب است ژیلا؟😍 چیزی کم و کسر نداری بروم #برات_بخرم؟! گفتم: احوال #بچه را نمیپرسی⁉️ گفت: تا خیالم از #تو راحت نشود نه!😉❤️
❣وقتی به خانه میآمد🏘 دیگر حق نداشتم کاری انجام دهم🚫 همه کارها را #خودش میکرد. لباسها را میشست، روی در و دیوار اتاق پهن میکرد. #سفره را همیشه خودش پهن میکرد. جمع میکرد تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه #فقط_بااو بود.