🌺🌺🌺🌺🌺 فقط لباس زمان ما هم مثل همیشه، رسم و رسوم ازدواج زیاد بود. ریخت و پاش هم که بیداد می کرد. ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم؛ خریدمان یک بلوز و دامن برای من بود و یک کت و شلوار برای مرتضی. چیز دیگری را لازم نمی دانستیم. به حرف و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم؛ خودمان برای زندگیمان تصمیم می گرفتیم. همین ها بود که زندگیمان را زیباتر می کرد. #شهید سید مرتضی آوینی🌷
فحش اگر بدهند آزادی بیان است، جواب اگر بدهی بیفرهنگی! مسخرهات اگر بکنند انتقاد است، جواب اگر بدهی بیجنبهای! ... #حزب_اللهی_بودن را با همه تراژدیهایش دوست دارم. #شهید_سید_مرتضی_آوینی
قبل از ورود به #شلمچه، یکی از مربیان اردو بهم گفت #طلبهای در جمع ما هست که روزهای آخر حضورش در ایران رو پشت سر میگذارد و بعد از اردو بر میگرده به کشورش. مادرش #سرطان داره و التماس دعا گفته!
اینا رو که گفت، سرم سنگین شد و دلم گرفت...
خواهران آروم آروم وارد خاک شلمچه شدن و روبروی #تانک نشستن؛ پشت تانک دو رکعت #نماز خوندم و توسلی کردم...
روایتم بی اختیار با #بغض شروع شد! فضا عجیب شهدایی بود... قصد بی ادبی به محضر #شهدا نداشتم!
اما بغضم ترکید و وسط روایتگری گفتم: "شهدا! حاشا به #غیرت و کرم تون... این خواهرا از گوشه گوشه دنیا اومدن... یکی شون با هزار امید اومده #شفای مادرش رو بگیره... آبرو داری کنید... وگرنه من دیگه #شلمچه نمیام..."
دو سه هفته بعد از اردو این پیام با واسطه برام ایمیل شد: "الان یک #لبخند بزرگ روی لب من هست. حال مادر خوب شده و عوارض سرطان از بین رفته و در روند بهبود و ریکاوری قرار گرفته..."
روای: حاج جواد تاجیک
شهدا #شاهد بر باطن و حقیقت عالمند و هم آنانند که به دیگران #حیات میبخشند...