"بزرگان وقتی میخواستند مطلبی و فیضی را از خدواند بگیرند، از شب و سحر استفاده میکردند؛ زیرا در سحر، با خدا خلوت کردن و با خدا ارتباط پیدا کردن اثر خاصی دارد."
بزرگان وقتی میخواستند مطلبی و فیضی را از خدواند بگیرند، از #شب و #سحر استفاده میکردند؛ زیرا در سحر، با خدا #خلوت کردن و با #خدا ارتباط پیدا کردن اثر خاصی دارد.
یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران... چون بابا نداشت خیلی بد #تربیت شده بود خودش میگفت: خیلی بیراهه می رفتم ! تا اینکه یه نوار #روضه ی حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و روش کرد...
بلند شد اومد جبهه! یه روز به فرماندمون گفت من از بچگی حرم امام رضا (علیه السلام) نرفتم... می ترسم #شهید بشم و #حرم آقا رو نبینم! یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا زیارت کنم و برگردم...
اجازه گرفت و رفت مشهد؛ دو ساعت توی حرم #زیارت کرد و برگشت جبهه!
توی وصیت نامه اش نوشته بود : در راه برگشت از حرم امام رضا توی ماشین خواب #حضرت رو دیدم... آقا بهم فرمود حمید! اگر همین طور ادامه بدی؛ #خودم میام می برمت...
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود! نیمه شبا تا #سحر میخوابید داخل قبر گریه میکرد میگفت یا امام رضا #منتظر وعده ام... #آقاجان_چشم_به_راهم_نزار
توی وصیت نامه #ساعت شهادت، #روز شهادت و #مکان شهادتش رو هم نوشته بود!! #شهید که شد دیدیم حرفاش درست بوده دقیقا توی روز، ساعت و مکانی شهید شد! که تو وصیت نامه اش نوشته بود...
🔹یه روز نگاه کردم تو چشمای #حاج_ابراهیم گفتم ابراهیم چشمات چقدر قشنگن 😍،گفتم #چشمای تو خیلی زیبان و خدا چیزای زیبا رو برای ما نمی ذاره🚫 تو این دنیا برای خودش بر می داره
🔸مطمئنم حاجی تو وقتی #شهید بشی سرت جدا می شه #چشماتو خدا می بره😔. #همسر حاج ابراهیم همت می گه چشمای ابراهیم من بخاطر این قشنگ بود👇
🔹یکی بخاطر اینکه این چشم ها #هیچوقت به گناه🔞 باز نشد
🔸دوم اینکه هر وقت خونه بود #سحر پا می شدم می دیدم چشمای قشنگ حاج ابراهیم دارن در خونه #خدا چه اشکی می ریزن😭
🔹گفتم من مطمئنم این چشما رو #خدا خاطر خواه شده چشمات نمی مونه.آخرش هم تو #عملیات_خیبر از بالای دهانش و لبهاش #سرش رفت چشما رو خدا با قابش برداشت و برد😔.