یا رب الــحــســین
به نام آنکه تورا آفرید
سلام بر تو و بر فرشتگانی که بر دور آرامگاه تو پر میکشند
محمدرضای عزیز
کمی حواست را به من میدهی امشب ؟
به خادمی که اینجا نشسته و کلمه به کلمه تورا روایت میکند ،امشب مخاطب دستنوشته هایش تویی!نمیدانم از قصه ات بگویم یا از غصه ات؟اصلا بیا باهم از میان خاطراتمان گذر کنیم !در یک خیابانِ بی بن بست ،من باشم و تو باشی و کمی خدا تا باهم قدم بزنیم.تقويم را عقبگرد کنیم و برگردیم به روزهای سرد آبان ماه سال ۹۴،از همان وقتی که نگاهمان به چشمهایت گره خورد ،میدانی حضرت برادر گلم،گاهی معصومیت نگاه بعضی ها بغض میشود و میچسبد به گلو !یک لحظه حیرانی و آغاز عشقی بی پایان . و ما خدا را دوباره با تو شناختیم و از آن روز تا به حال :
ما بر سر آن کوچه که افتاد گذرت،
یک شهر گواه است که مردانه نشستیم!
یادت که هست احیانا؟از همان روزهای اول که به تنهایی بیرق نامت را روی دوش میکشیدیم ، تا گذر ایام و اضافه شدن نفر به نفر به جمع خادمینت!شروع کردیم میزبانی ات را با زیارتی که سلام میداد به ارباب بی کفن !و اینگونه روایتت رقم خورد ،نظاره گر ما بودی دراین حوالی،در این ۸ سال و اندی خنده ها و گریه ها باهم داشتیم .در سالروز ولادتت جشن گرفتیم و در روضه ی تو دقایقی برای خود گریستیم.به صاحبان دلهای خسته از تو گفتیم! ودر وعده گاه دل ، امامزاده علی اکبر چیذر نوا سر دادیم که اینجا آرامگاه جوانی ست که ضامن قلب های شکسته است!مهر برادرانه ی تو را به رخ عالم کشیدیم!هدیه هایی که از طرف تو تقدیم افراد نیازمند میشد و دستان نوازشی که به نیابت تو روی سر کودکان بی سرپرست کشیدیم!جوانان زندانی که به حرمت جوانی تو به آغوش گرم خانواده برگشتند .راستی ! جوانِ ما ، تو قصد برگشتن ندا...؟ ولش کن اصلا! من هم اگر بودم ترجیح میدادم جوانی ام را در آغوش حسین بگذرانم تا در این قفس.در جریان برپایی موکب های غدیر به یاد حیدر حیدر گفتن هایت هم که هستی ان شاالله؟از تو گفتیم و عالمی از شوق شناخت تو محو تماشای جنون ما ماند.به جمع محبینت در فضاهای مجازی و حقیقی اضافه میشد و حالا تو بودی که رقم به رقم تکثیر میشدی.عزیزبرادرم ! اینجا خادمینی نشسته اند که نام و نشان را برای تو فدا کرده اند و سرشان برای دردسر کار تو درد میکند! فقط که تو مهربان نیستی !ما هم به اندازه ی خودمان مرام و معرفت داریم .
اگر از تو درباره ی ما پرسیدند با غرور به ایشان بگو : دوستم دارند،
بسیار دوستم دارند!
عزیزِ قلبِ شکسته ام !
برایت نگفته ام اما ؛میدانی به این راحتی هایی که مینویسم نگذشته،ما جز تو و خدایت پشتوانه ای نداشتیم و تا همین لحظه گرمای این جمع را با سوز قلبمان و آتش به اختیار احیا کرده ایم،بدون وصل بودن به ارگان یا نهادی خاص و بدون حمایت های آنچنانی،گاهی حتی با نیش زبان اطرافیان مواجه شدیم :
گفتند به طعنه که بمیرید از این داغ
ما هم ز خدا خواسته گفتیم الهی
تمام سختی ها فدای سری که نداشتی!
صحبت از سختی کار که میشد کسی دل رفتن و دل کندن از تورا نداشت !چندیست اما گره در کارمان افتاده محمدرضا .حواست هست ؟ما پای عهدمان هستیم. تو اما شاید به تازگی به دنبال عاشقان تازه نفس تری میگردی!امشب به نیابت از خادمینت قلم به دست گرفتم تابنویسم ،در مقابل تمامی محبینت ،در مقابل تمام کسانی که به ما التماس دعا میگفتند ، که اینبار من به آنها بگویم التماس دعا.همه خیال میکنند به خادمینت نگاه ویژه ای داری. حالا با کدام رو به آنها بگوییم که محمدمان نگاهمان نمیکند؟اصلا قرار به رفتن و پایان دادن به حکایتمان از تو اگر باشد کجا باید برویم ؟به خادمین خسته ات نگاه کن،تمام عالم را نذرچشمان تو دویدند و حالا که گره در کارشان افتاده انصاف نیست دستشان را نگیری .امشب بیا سمت حاشیه ی پردرد شهر!بیا و دستمان را بگیر شهید دستگیر،که اگر جز این کنی ؛ شکایتت را نزد همان حسینی میبریم که سرت میل بریدن به پایش را داشت . اینهمه ما گفتیم یکبار هم تو از ما بگو !بگو این جوان ها جوانی شان را صرف من کردند ! بیا و تمام گره هارا باز کن تا به عاشقانه هایمان ادامه دهیم .نگاه به کری خواندنهایمان نکن ، خودت هم میدانی که بدون تو دست و پا چلفتی تر از این حرفهاییم. اینها را گفتم مثلا برای جلب توجه تو ،وگرنه :
پیش مردم گله از یار؟؟ همینم مانده .
امشب اما دست از کار کشیده از کوی تو دلگیر میرویم.خودت میدانی و آبروی خادمین چندین و چند ساله ات ، بیا و اینبار خودت مجموعه ی رسمی محمدرضای شهید را احیا کن !
ما بر سر کوچه ی دهقان امیری مینشینیم تا بیایی .
گذرت خورد شبی سری به اینجا بزن. بر سر راهت جوانی اگر دیدی که گرد خستگی روی صورتش نشسته ، پیش بیا ! غریبه نیست همان آشنای قدیمیست که شبی جوانی اش را به جوانی تو گره زد و حالا امید دارد آبرویش را بخری
منتظرت میمانیم پسرِ مامان فاطمه
دست شفاعت از سر ما برندار
تهران ۲:۳۰
خادمین کوچکِ او