View in Telegram
🌸((از شرم قطره های عرق بر پیشانی اش می لغزید..))🌸 یک روز جهت بررسی و شناسایی موقعیت جغرافیایی منطقه جنوب ، همراه عباس به یکی از جزیره های جنگی خلیج فارس رفته بودیم...روز قبل بین هلیکوپترهای هوانیروز و نیروهای عراقی درگیری سختی در گرفته بود و چند فروند از هلیکوپترها ساقط شده بودندوتعدادی از نیروهای هوانیروز مجروح شده بودند... @shahid_abbas_babaeii عباس گفت که گشتی بزنیم تا منطقه را خوب بررسی کرده باشیم...در حالی که بر روی ماسه های کنار ساحل راه می رفتیم دیدم عباس پوتینهایش را در اورده و بند های ان را گره زده و بر گردن انداخته است.... او به راحتی بدون پوتین بر روی ماسه ها حرکت میکرد و حال انکه من پوتین هایم در ماسه ها فرو رفته بود و توان حرکت نداشتم .... @shahid_abbas_babaeii با دیدن چند هلیکوپتر متوجه شدیم که هلیکوپترهای هوانیروز در سراسر جزیره تا نزدیک ((فاو ))پراکنده هستند....به اصرار عباس برای اینکه منطقه را خوب شناسایی کنیم تا غروب افتاب در انجا ماندیم... کم کم هوا رو به تاریکی می رفت و سرما شدت پیدا کرده بود...ابرهای سیاه در اسمان پدیدار شدند..دریا طوفانی بود و باد سردی از دریا به ساحل می وزید...در گوشه ای چند نفر از پرسنل هوانیروز دور اتش نشسته بودند... .من که از شدت سرما دیگر توان حرکت نداشتم گفتم: _عباس!بیا برویم کنار اتش و قدریرگرم شویم.. او گفت: _((نه همین جا خوب است من نمی ایم...ولی اگر تو سردت شده برو. )) او در حالی که در گودالی می نشست گفت: _من همین جا می خوابم.. سرما به استخوان رسبده بود و دیگر تحمل سرما را نداشتم...به همین خاطر به نزدیک اتش رفتم و سلام کردم و کنار انها ایستادم... چند دقیقه بعد یکی از انها گفت: _پس چرا رفیقت نمی اید؟؟ گفتم: _فعلا خودش را جمع کرده شاید سردش شود و بیاید... @shahid_abbas_babaeii ارام ارام گرمای اتش سرما را از تنم گرفت و شروع کردیم با هم گپ زدن.. یکی از انها پرسید: _شما از نیرو هوایی هستید؟؟ گفتم: _بله. گفت: _اون کیه؟ گفتم: _از دوستان من است.. گفت: _اسمش چیه؟؟ من چون می دانستم عباس مایل نیست تا او را معرفی کنم گفتم: _اسمش را نمی دانم.. انها وقتی دیدند که من از گفتن اسم عباس خودداری می کنم موضوع صحبت را تغییر دادند... یکی از انها گفت: _نیرو هوایی ها چرا اینقدر یک کلاغ را چهل کلاغ می کنند؟؟ گفتم: _چطور؟؟ گفت: _می گویند بابایی همیشه در منطقه است و در همه جای منطقه در حال رفت و امد است ولی ما تا به حال یکبار او را ندیده ایم.. @shahid_abbas_babaeii گفتم: _ان شا الله یک روز اورا خواهید دید.. انها یکی پس از دیگری در رابطه با عباس و نیرو هوایی صحبت می کردند.. و به شدت از عباس انتقاد می کردند و می گفتند که انچه درباره اش می گویند را ندارد... بالاخره یکی از انها گفت: _شاید این تیمسار بابایی شما مثل سایر فرماندهان گاهی برای بازدیدسری به مناطق ارام پشت جبهه می زند و سپس سوار هواپیمایش شده و به ستاد فرماندهی باز می گردد... سر انجام وقتی گفته های انها را شنیدم گفتم: _ببینید برادر شما فکر کنید این بابا که خودش را روی خاک مچاله کرده بابایی است... یکی از انها به گفته من خندید و گفت: _فکر کنم این دوستمون شوخیش گرفته!! سپس همه رو به من کردند و با صدای بلند خندیدند.... گفتم: _خوب حالا که اینطور است یکی از شما برود پیش این بابا و بپرسد که نام او چیست و چه کاره است؟؟ @shahid_abbas_babaeii با این حرف من همه بی اختیار رو به عباس خیره شدند... او انگار که حرف های ما را شنیده باشد سرش را بلند کرد و سپس یقه ی پیراهنش را بالا زد و باز در خود فرو رفت... با ناراحتی به انها گفتم: _(( اینقدر نگویید که نیرو هوایی ها شعار می دهند مخصوصا بابایی ،،اون اصلا اهل شعار نیست..من و امثال من ممکن است اگر کاری بکنیم شعار بدهیم ولی بابایی اهل شعار نیست...شما هنوز اورا نشناخته اید,,, یعنی من هم هنوز اورا نشناخته ام..)) همه سکوت کردند و من پس از چند لحظه گفتم: _می دانید این شخص که روی خاک ها در این هوای سرد خود را مچاله کرده همان شخصی است که شما می گویید هیچ وقت اورا در جبهه ها ندیده اید؟؟؟ یکی از انها بی اختیار گفت: _یعنی او تیمسار بابایی است؟؟ گفتم: _بله ..می توانید از خودش بپرسید... سخن من مثل یک سطل اب یخ بود که به روی انها ریخته شد... یکی از انها با لکنت گفت: _شوخی که نمیکنی؟؟ گفتم : ‌...........👇 👈🌸ادامه در قسمت دوم🌸 ***************************** 🇮🇷((کانال سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی))🇮🇷👇👇 @shahid_abbas_babaeii
Love Center
Love Center
Find friends or serious relationships easily