✅ #شهیدان_مجابی !
🔹بسم ربّ الشهداء
🌹سوار بر خود رو راهی مجلس ترحیم یکی از دوستان ( شهید حافظی ) بودیم ، نامه ای که از ظاهرش معلوم بود که پست خارجی است و هنوز باز نشده بود را از جیبش در آورد ، گفت : این را مادرم نوشته ! بازش کرد ، شروع کرد به خواندن ، فرانسوی نوشته بود ، برام ترجمه می کرد ، مادر پس از مقدمه ای نسبتاً عاطفی ازش خواسته بود سفری به پاریس برود . از میان برادرانش فقط « سیف الدّین » بود که حدود بیست وپنج سال با مادر تماس نداشت !
🔹گفتم : خب ! می ری ؟! گفت : نه ! ، مهربانیم گل کرد و گفتم : بالاخره مادره ! لبخند همیشگی از لبانش رفت و به دور خیره شد ، گفت : نه ! من مال اونجا نیستم . توی چهره اش نگرانی جدا شدن از اصلش را می شد دید برای همین ادامه ندادم .
🌱سیفی می گفت : « مگه میشه آدم مادرشو دوست نداشته باشه. » ولی دائم آنرا کتمان می کرد شاید هراس داشت که مهر مادری او را در غرب پاگیر کنه ، بنابر روحیه ی عاطفیش کمبود مادر بهش فشار می آورد ولی نمی خواست آنجا برگرده .
🔸خیلی ها که دربند ظواهرند و از عمق زندگی و عشق حقیقی چیزی نمی فهمند حسرت موقعیت ایشان را داشتند ، چون متولد آنجا بودند مشکل ویزا و اقامت و حتّی مشکل شغل نداشت ولی تصور بازگشت هم برایش مشمئز کننده بود.
برای همین خیلی خوش نداشت که خاطرات کودکی اش در فرانسه را مرور کند از ظواهر فساد و تبعیض هایی که در مدارس آنجا بود و امثال آن خوب نمی گفت ،
🌿 ولی دو خاطره در فرانسه همیشه برای این دو برادر شیرین بود و آنرا تکرار می کردند.
همان دو اتفاقی که جرقه ی اصلی این دو در زندگی شد ؛
🔹داستان اوّل مربوط می شود به حضور حضرت امام خمینی در « نوفل لوشاتو » ، وقتی ایشان همراه خانواده به ملاقات امام راحل در همان باغ سیب معروف رفته بودند ، سیفی ( میر سیف الدّین ) که حدود شش هفت سال بیشتر نداشت آنقدر جذب امام راحل شده بود که از خانواده جدا می شود و به آغوش امام می رود و امام نیز دستی به سرش می کشد ، همیشه می گفت : « داداش ! اگر می بینی ما یه نمه آدم شدیم ، کار همون دست امام بوده .»
🔹خاطره ی دیگری که هم سیفی و هم مجدی آنرا شیرین بیان می کردند این بود که در مجاورت محل زندگیشان کلیسایی بود ، روزهایی شد که متوجه شدند از آن کلیسا نوای آشنایی می آید که با سازها و نغمه های سرد همیشگی بسیار متفاوت است ، این دو برادر جذب این صوت دلنشین شده و متوجه می شوند که این صوت خوش و زمزمه ی محزون و جانسوز از زیر زمین کلیسا منتشر است .
از پنجره آنجا که نگاه می کنند می بینند که جمعی سخنی جانسوز و نامی آشنا بر زبان دارند و آن نام آتش زننده بر جان ها نامی نبود مگر نام «
#حسین_علیه_السلام » ، این دو برادر ساعت ها کارشان نشستن در کنارآن پنجره و دل سپردن به آن زمزمه ی روح افزا بود که پاکستانی های مقیم پاریس با اجاره ی شبستان زیرین آن کلیسا عزای محرم را بر پا داشته بودند .
جمعه ها توی دانشگاه تهران وقتی مجدی دختر اولش «
#زینب_سادات » که دو سه سال بیشتر نداشت را با مقنعه ای بر سر می آورد عمق دلدادگیش به اصولش را می شد دید ، یادم هست که سیفی نیز چندی قبل از رفتنشان ساعتی به قم آمد تا برای دخترش «
#فاطمه_سادات » که به مدرسه هم نمی رفت چادری آماده تهیه کند ، پایبندیشان به
#هیأت_محبین_شهادت و اصرارشان بر سبک سنتی و برگزاری منبر عبادی سیاسی و دنبالگیری فرامین ولایت و نشر نشریه راه
زینب برای آگاه سازی از شاخصه های این دو بود که اغلب منجر به تنهاییشان در شهرک غرب نیز می شد ، چرا که برای عقیده کار کردن و ترک هوس حتّی در کارهای عبادی این روزها بسیار کمیاب شده ولی کسانی که با عطش و شناخت به این مرام پیوند می خورند چون میر سیف الدّین و میر مجدالدّین سر آن بازی نمی کنند ...
http://s4.img7.ir/Nhilh.gif🌷به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
🌷که می رویم به داغ بلند بالایی
🌷زمام دل به کسی داده ام من درویش
🌷که نیستش به کس از تاج و تخت پروائی
🖊مسعود شفیعی کیا
@shafieikia