View in Telegram
حضرت سعدی غزل ۶۰۲
سعید لسان
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی گر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنی ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی شهری به تیغ غمزه خونخوار و لعل لب مجروح می‌کنی و نمک می‌پراکنی ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم باری نگه کن ای که خداوند خرمنی گیرم که برکنی دل سنگین ز مهر من مهر از دلم چگونه توانی که برکنی حکم آن توست اگر بکشی بی‌گنه ولیک عهد وفای دوست نشاید که بشکنی این عشق را زوال نباشد به حکم آنک ما پاک دیده‌ایم و تو پاکیزه دامنی از من گمان مبر که بیاید خلاف دوست ور متفق شوند جهانی به دشمنی خواهی که دل به کس ندهی دیده‌ها بدوز پیکان چرخ را سپری باشد آهنی با مدعی بگوی که ما خود شکسته‌ایم محتاج نیست پنجه که با ما درافکنی سعدی چو سروری نتوان کرد لازم است با سخت بازوان به ضرورت فروتنی #حضرت‌سعدی غزل ۶۰۲ وزن شعر؛ مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن آوا: #استادسعید_لسان 🎤 پاییز ۱۴۰۳ @shaeranetahmine🍁
Telegram Center
Telegram Center
Channel