🔅 خاطرات مقدس | سلام به
امام برسون
✍🏻 آب جیرهبندی. مهمّات جیرهبندی. وسائل زخمبندی را هم یک جا گذاشته بودند، شده بود بهداری. به اسیرهای عراقی هم جیرهی آب و زخمبندی میدادند؛ جیرهی مهمّات نه.
ترکش و ریختگی کانال جیرهبندی نبود، همه جا کانال ریخته بود ـ جاهایی که کانال بود کمتر از ریختگیها بود شاید ـ و همه جا ترکش میآمد.
صفآرایی برابر بود؛ تقریباً. آن کانال با دویست نفر آدم و دشت باز با چهارصد تانک. آتش هم به جای خود. از همه طرف میریخت.
هفت شب خمپاره میزدند. بیسیم صدا میکرد. بیسیمچی اسم میآورد «حاجی غفاری و حسینی هم رفتند پیش فلانی. سالم رسیدهاند بحمدالله.»
بیسیمچی میگفت «حاجی سلام به
امام برسون. بگو ما چه طوری جنگیدیم.» حاجی توی سرش میکوفت.
بیسیمچی میگفت «حاجی قربونت. باتری کمه. خاموش کنم.»
حاجی میگفت «خاموش نکن. روشن باشه.»
#خاطرات#حضرت_امام#دفاع_مقدس#کتاب_روزگاران☑️ @Sh_Aviny_com