🔴تهران و شالوده ذهن جمعی جامعه
🟢عزیمت
برای عزیمت به تهران سوار قطار شدیم، همسفر ما مهندس شیمی فعال در کارخانه روغن کشی بود.
چه فرصتی بهتر از کسب دانستنی های علوم پایه ای!
او از روغن گفت و من از علوم اجتماعی و روان شناختی.
بحث کشید به
#تحریمها!
میزان وابستگی کشور به دانه های روغنی را خیلی بالا می دانست، من از قبل مطلع بودم اما باز شنیدنش برایم جذاب بود!
ناخودآگاه حجم کثیری از دوستان ناآگاه حزب اللهیم از جلو چشم عبور کردند...
که چطور همچنان مسئله فوری و اصلی کشور را رفع تحریم نمی دانند!
این همسفر خوب نکته ای بمن گفت که حیف است با شما در میان نگذارم:
اکسیداسیون یا تخریب روغن مایع بواسطه نور خیلی بیشتر از حرارت است. پس روغن هایتان اصلا و ابدا در معرض نور قرار نگیرند!
درد بی توجهی، ناشایسته سالاری و نا متخصص گرایی داشت.
درد مهاجرت نخبگان داشت...
🟢تهران
1⃣سوار تاکسی شدیم، پیرمردی بود ۶۸ ساله. گویا بنده خدا فقط منتظر بود ما بگوئیم، حاجی چه خبر!
گذاشت دنده اتومات و بدون لحظه ای توقف تمام طول مسیر را برای ما سخنرانی کرد!
دل پری داشت.
اما حق داشت.
۶۸ سالگی سن کرامت است نه سن همچنان دویدن و کار کردن!
یاس مطلق، قیاس های تاریخی مشترک (اون موقع عرق خور، عرق خور بود _با خدا با خدا) مسلمونی از تو مردم جمع شده،مسافر دانشجو اپلای گرفته زیاد دارم در روز، با پن زار کله پاچه میخریدم الان شده ۲۰۰ هزار تومان و قس علی هذا...
کاری که از دست ما بر نمی آمد، پس فقط شنیدیم تا تخلیه شود!
2⃣دانشگاه امیر کبیر
جلوی درب دانشگاه امیر کبیر گویا مراسم فارغ التحصیلی بود با حضور جمعی از دختران و پسران. هنگام عکس دسته جمعی تعدادی از دختران روسری از سر برداشتند، اتفاقی که در مترو و خیابان زیاد مشاهده می شد.
همین که ساختار در این شرایط سخت به این جمعبندی رسیده کاری به کار مردم نداشته باشد، خوب است. آن هم هنگامی که داستان روسری در حال هنجار و عرف شدن است و حقیقتا ملت به کار هم اساسا کاری ندارند.
3⃣تاکسی دوم
پیرمردی بود مظلوم و ماخوذ به حیا.نرخ کرایه منصفانه ای پیشنهاد داد.
چطوری حاجی:
خیلی کوتاه و پر معنی پاسخ داد:
خودت که میدونی!
فشارها در آدمها دو واکنش بوجود میاره.
یکی مثل اون حاجی قبلی میریزه بیرون و یکی مثل ایشون حال نداره!
4⃣بازگشت به مشهد
همسفرم مهندس مکانیک جوانی بود. می گفت ۵ برادر بودیم اسم همه ما پسوندش الله بود
😊.
یک روز به پدرم گفتم چه کار با ما کردید که من اسم بچه هایم را اینگونه گذاشتم!
(دو اسم جدید عجیب غریب).
سخن مشترکش با دیگران قبلی زیاد بود.
بحث را بردم سمت حوزه تخصصی او.
می گفت دستگاه پرسی سنگین وارد کرده ایم از اوکراین.با واسطه رفته عمان بعد آمده ایران. حالا باید سوپروایزر اوکراینی بیاید که متاسفانه ناز می کنند.می گفت چکشی غول پیکر از مجارستان با واسطه و بصورت استوک وارد کرده ایم.داستان این هم همینطور است.
مخلص کلام: مثل همه دهه ۵۰ و شصتی ها در برزخ ماندن و رفتن گیر کرده بود.
5⃣بازگشت به منزل
راننده اسنپ می گفت از راسته خیابان برم یا اتوبان؟
گفتم هر جور دوست داری.
گفت خیابان قشنگتر است، اتوبان دلگیره.
هر چند واسه کسی دل نگذاشتن دیگه.
می گفت روزی ۲۰۰ تومان هم کار کنم باز برای فردا غصه دارم.
پایان
https://t.center/seyyedhashemfirouzi