View in Telegram
بالابلند عشوه گر نقش باز من کوتاه کرد قصه زهد دراز من دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم با من چه کرد دیده معشوقه باز من می‌ترسم از خرابی ایمان که می‌برد محراب ابروی تو حضور نماز من گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق غماز بود اشک و عیان کرد راز من مست است یار و یاد حریفان نمی‌کند ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن گردد شمامه کرمش کارساز من نقشی بر آب می‌زنم از گریه حالیا تا کی شود قرین حقیقت مجاز من بر خود چو شمع خنده زنان گریه می‌کنم تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من زاهد چو از نماز تو کاری نمی‌رود هم مستی شبانه و راز و نیاز من حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا با شاه دوست پرور دشمن گداز من ز یزدان و از ما بر آن کس درود که تارش خرد باشد و داد پود سه شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ تنها پانزده روز به پایان  آبان باقیست روزگار پاییزیتان زیبا آدم بودن عبارتی زیباست زیرا فرقى بین زن و مرد نمی گذارد قلب و مغز آدمها، جنسیت ندارد... @seyribar 💫 •~🍃🌸🌼🍃~•
Telegram Center
Telegram Center
Channel