از علي خواستي ـ مظلومانه و متواضعانه ـ كه ت را شبانه دفن كند و مقبره ات را از چشم همگان مخفي بدارد.مي خواستي به دشمنانت بگويي دود اين آتش ظلمي كه شما برافروخته ايد نه فقط به چشم شما كه به چشم تاريخ ميرود و انسانيت، تا روز حشر از مزار دردانة خدا، محروم ميماند. چه سند مظلوميت جاودانه اي! و چه انتقام كريمانه اي! دل من به راستي خنك شد وقتي كه صبح، دشمنان تو با چهل قبر مشابه در بقيع مواجه شدند و نتوانستند بفهمند كه مدفن دختر پيامبر كجاست.من شاهد بودم كه در زمان حياتت آمدند براي دغلكاري و نيرنگ بازي اما تو مجال ندادي و آنها باقي مكر و سياست را گذاشته بودند براي بعد از وفات و تو آن نقشه را هم نقش بر آب كردي. اما هميشه خشك و تر با هم ميسوزند، مؤمنان و مريدان آيندة تو نيز اشك حسرت خواهند ريخت، گم كرده خواهند داشت و در فراق مزار تو خواهند گداخت.چهل قبر مشابه! چهل قبر همسان! و انسانها بعضي واله و سرگشته، برخي متعجب و حيران، عده اي مغبون و شكست خورده، گروهي از خشم و غضب، كف به لب آورده و معدودي از خواب پريده و هشيار شده. عمر گفت:ــ نشد، اينطور نميشود، نبش قبر خواهيم كرد، همة قبرها را خواهيم شكافت، جنازة دختر پيامبر را پيدا خواهيم كرد، بر او نماز خواهيم خواند و دوباره ... خبر به علي رسيد. همان علي كه تو گاهي از حلم و سكوت و صبوري اش در شگفت و گاهي گلايه مند ميشدي، از جا برخاست، همان قباي زرد رزمش را بر تن كرد، همان پيشاني بند جهاد را بر پيشاني بست، شمشيري را كه به مصلحت در غلاف فشرده بود، بيرون كشيد و به سمت بقيع راه افتاد... #ادامه_دارد