📚☕️📚☕️☕️📚☕️📚☕️☕️#رمان#کشتی_پهلو_گرفته #قسمت_سیزدهميک روز خبر سميه می آمد، آن پيرزن زجر ديده اي كه عمري در عطش باران توحيد
🌧 زيسته بود و با چشيدن اولين قطرات آن از ابر دستهاي پيامبر، همه چيز خويش را فدا كرد و جان خود را سپر ايمان خالص خود ساخت. آن پيرزن مؤمني كه سخت ترين شكنجه ها را بر تن رنجور و نحيف خويش هموار ساخت
💪 تا نداي حق پيامبر بی لبيک
✋ نماند.
"ياسر را مشركان در بيابان سوزان و تفتيده حجاز خوابانده اند "
روز ديگر خبر ياسر می آمد و سنگ هاي سخت و گران بر اندام او نهاده اند تا او دست از توحيد بردارد و در مقابل بت ها
🗿 سر بسايد.
يک روز خبر بلال می آمد، روز ديگر عمار، روز ديگر ...
و من به وضوح می ديدم كه شكنجه ها و آسيب ها و لطمه ها
🤕نه فقط بر نومسلمانانِ ايثارگر كه بر پدرم رسول خدا وارد مي شود و او چه می تواند بكند جز اين كه هر روز بر اين مؤمنان محبوس بگذرد و آنان را به صبر و استواري بيشتر دعوت كند... صبراً يا آلِ ياسِر، صبراً يا بِلال و ...
بغض ها و اشكها و گريه هاي خويش را به خانه بياورد...
💔در تب و تاب شكنجه پيروان مؤمن و معدود بسوزد اما توان هيچ ممانعت و دفاعي نداشته باشد.
خدا بيامرزد ابوطالب را و غريق رحمت كند حمزه را كه اگر اين دو حامي با صلابت و قدرتمند
💪 نبودند، آنكه در بيابان سوزان، سنگ بر شكمش می نشست پيامبر بود و آن بدن كه آماج عمودها و نيزه ها قرار می گرفت، بدن مبارك پيامبر بود، همچنانكه با وجود اين دو حامي موحد و استوار نيز آنكه شكنبه شتر بر سرش فرود می آمد پيامبر بود و آنكه پايش به سنگ جهالت دشمنان می آزرد، پيامبر بود-سلام خدا بر او-
من هنوز شيرخواره بودم كه عرصه را بر پدرم و پيروان او تنگ تر كردند...
#ادامه_دارد @sefid_pooshan