در زندگی چه میکنی؟
«اگر بپرسید در زندگی چه میکنی؟ پاسخم این است: کسب و کار من با چیزهای بسیار کوچک است، کسب و کار من نشان دادن یک جوانهٔ علف است. میدانم دنیا راه بدی را پیش گرفته است. من هم مثل شما شاید هم کمتر از شما تحملش میکنم. اما نمیتوانم یک جوانهٔ علف را نادیده بگیرم، در زیر این جوانه است که خیلی چیزها حمایت میشود. این چیزها چیست؟ نمیدانم. بله، مصیبت و فاجعه دنیا را پر کرده است، چگونه میشود این را نادیده گرفت؟ تقدیر من طوری رقم خورده است که مصیبت را ببینم و از آن سخن بگویم. همین که شروع به نوشتن میکنم مصیبت است که رخ مینماید. اما با اینهمه و در چنبرهٔ مصیبت، من دربارهٔ آنچیزی یادداشت برمیدارم که تن به مقاومت میدهد. این چیز، به شکلی گریزناپذیر بسیار کوچک است و بهطرزی مقایسهناشدنی بزرگ. او فضیلت بس کوچک بودن و بس بزرگ بودن را از ارادهٔ معطوف به مقاومت کسب کرده است. با فضیلت مقاومت است که خُردک شَرَری از روز، واژهای کوچک یا جوانهٔ علفی بر بدی پیروز گشته است. همهٔ حرفهای من به نام این چیزهای سراسر کوچک است. همهٔ تلاشم این است که آنها را بفهمم... من اینجا هستم و کارم این است: از گلهای رُز و جوانهٔ علف مراقبت میکنم و در بین موجودات ساده دست به نوشتن میزنم تا این چیز ساده را بگویم: دنیا در تباهی است و زندگی در سرزندگی. من از جانب جوانهٔ علف که جاودانه است شکوه بیکرانهاش، پیامی دارم: در تلألو خُردک شررها، در سایهٔ رُزهای صورتی، تولد دوبارهٔ همهٔ چیزهاست.»
◽️(تصویری از من کنار رادیاتور، کریستین بوبن، ترجمه منوچهر بشیری راد، ص۸۹_۹۱، نشر اجتماع، ۱۳۸۳)
@sedigh_63