.
هر گاه خودم را میجستم، تو را مییافتم.
هر گاه در خودم میخزیدم، در من تکثیر میشدی.
هر گاه به خودم بازمیگشتم، تو نیز به خانه بازمیگشتی.
هر گاه در خلوتی قرار میگرفتم، نگاه تو را شفافتر دیدم.
هرگاه، هرگاه، هرگاه...
هرگاه تنهایی به خلوص ماه نزدیکتر میشد، دریاها، ابرها و بارانها در من بودند. و تمامی ستارگان را میدیدم که با چشمانی روشن و عاشق، میگریستند.
در جستوجوی خویش، همواره به تو رسیدهام و هر حضوری، داغ غیاب تو را بر پیشانی داشت.
دستهایم را در هر کلمه دراز کردهام. هر کلمه، دست احتیاج من است که به سوی لبخند تو بلند میشود. هر کلمه، اشکی است که در تقلاست آوازی باشد، و در میانهٔ راه به شعری قناعت میکند.
صدیق.
.