در هوایی که نگاهم نگران
و خاطرم آزرده است
روزهایی که بخت
رخت از من بسته
و شب هایی که بسیار سیاه
و کمی غمگین اند
نفسم می گیرد
و هوا هم اینجا زندانی است ،
پشت آن در
زیر این پنجرهء راز آلود
روی این تخت ، هوا
اندکی سنگین است
چشم من قهر کرده است با خواب
روح من می چکد از اشک نگاه سردم
از زبان ساعت آن دیوار
گوش من می شنود
حرکت لحظه هایی را که
نام شان عمر من است
چشم من میبارد
شعر ها می گریند
غم دمیده روزگار
در هوای خانه ام
خانه ام زندان است
غم تو زندان بان
خاطراتت میله های سردی
که من تنها را
حبس در تنهایی نحس خودم ساخته اند
تو که نیستی روزها
نام دیگر دارند
نام شان مرگ من است
خانه زندان من است
آسمان می گرید
نفسم می گیرد
و هوا هم اینجا زندانی است...
#یا_صاحب_الزمان@Sedayedaneshjouma