بریدهای از کتاب احمد سمیعی (گیلانی)، زندگانی و خاطرات سیاسی در گفتگو با سایه اقتصادینیا، نشر نی، ص ۲۸۶ و ۲۸۷.
▪️چند روز زیر شکنجه بودید؟
▫️بیست و پنج روز. در حمام لشکر زرهی بدترین شکنجه بیخوابی بود. به سکویی چفتوبست بودم و دو درجهدار، که به نوبت یکی شیفت میداد و یکی میخوابید، مراقبهای من بودند. بیرون هم سه چهار سرباز مسلح ایستاده بودند. پستو تنگ و تاریک و نمور بود. گمانم ناراحتت میکنم...
▪️بگویید آقای سمیعی، بگویید.
▫️نیمکتم را با فاصله از دیوار میگذاشتند که نتوانم به دیوار پشت بدهم. همین که سرم از فرط خواب پایین میافتاد، چرتم پاره میشد و سرم به حالت عصبی بالا میپرید. خوابوبیدار روی این نیمکت آهنی عذاب میکشیدم. کشیک بالاسرم، تا میدید پلکهای چشمم روی هم میافتد، بیخ گوشم هوار میکشید. شوکه از جایم نیمخیز میشدم، ولی به نیمکت قفل شده بودم و کلافه تقلا میکردم.
▪️چه مدت بیخوابی دادند؟
▫️یک هفته. البته یک شیفت دست جوان درجهداری بود که شکنجهگر نبود. نوبتش که میشد، رها میکرد تا کمی سبک بخوابم. میخواست امتحان دیپلم بدهد. یادم است مثلثات از من میپرسید و من کمکش میکردم. جوان سالم و بیشیلهپیلهای بود. ولی به هر حال وظیفه داشت من را بپاید. بارها خیال خودکشی به سرم افتاد. عرقریزان چیزی میجُستم که خودم را راحت کنم؛ اما دستبسته بودم. آثار شکنجههای زاخار و وارطان را هم آنجا میدیدم: خونِ منتشر بر سطوح. حدس میزدم خونِ آنها باشد. اطمینان نداشتم.
https://t.center/Sayehsaar