کاش پیش از این میدانستمراهنمای ارتباط با نوجوان مبتلا به سرطان براسا کتاب معمولی مثل بقیه
در کتاب معمولی مثل بقیه با داستان یک نوجوان مبتلا به سرطان روبهرو میشویم که آخرین مراحل درمان خود را میگذراند. خواندن این کتاب فرصت مناسبی است تا با چالشهایی که ممکن است یک نوجوان مبتلا به سرطان داشته باشد، آشنا شویم.
چالشهایی چون:
۱ـ تجربهٔ این احساس که دیگران با ترحم یا ترس به او نگاه میکنند:
«سیلاس ناآرام بود، ناگهان گفت: ʼخب نورا! همهچی خوبه؟ خودت بهتری؟ʻ
هیچوقت نمیدانستم چطور باید جواب این سؤال را بدهم. چون سؤال حقیقی این بود، خب، قراره به زودی بمیری؟»
۲ـ تجربهٔ احساس ناخوشایند از توجه بیش از اندازه:
«بهخاطر اینکه همه با من جوری رفتار میکردند که انگار از ابر، مه یا پر قاصدک درست شدهام و با یک حرکت اشتباه، برای همیشه از بین میروم؟»
۳ـ کمرنگ شدن دوستیها یا از دست دادن دوستان:
«نورا، من فقط میخوام تو با انتظارات واقعبینانه برگردی مدرسه. توقع نداشته باش که دوستیهات درست مثل دو سال پیش باشه. تو اینجا اتفاق خیلی بزرگی رو تحمل کردی، آره. اما واسه دوستهات هم چیزهایی پیش اومده که بهنظر خودشون بزرگ بوده و تو بخشی از دنیای اونها نبودی.»
۴ـ این مسئله که چطور باید با کنجکاوی دیگران روبهرو شود:
«ـ ʼبعضی از بچهها ممکنه بخوان یهعالمه سؤال ازت بپرسن ... عیب نداره مثلاً بگی ترجیح میدم در موردش حرف نزنم، یا این یه مسئلهٔ خصوصیه. همیشه به بچهها میگم اگه کسی ازتون سؤالی میپرسه، به این معنی نیست که شما جوابی بهش بدهکارین.
لازم هم نیست کسی رو با داستان سرطانتون سرگرم کنین. حتی بزرگترها رو.ʻ مکثی کرد و گفت: ʼالبته صحبت نکردن دربارۀ سرطانت هم میتونه مشکل ساز بشه.ʻ
ـ ʼمنظورتون چیه؟ʻ
ـ ʼمنظورم اینه که فقط لازمه یه تعادلی برقرار کنی. این که نخوای دربارهش حرف بزنی قابل درکه، اما شاید بخوای بدونی بقیه در موردش چه احساسی دارن.ʻ»
۵ـ اینکه آدمها میترسند واژهٔ سرطان را به زبان بیاورند:
«اما داشتم فکر میکردم شما خودت هنوز اسمی از بیماریام نیاوردی. اگه نتونی اسمش رو بیاری، چطور میتونی شرایطم رو واسهٔ کسی توضیح بدی.
خانم کاسترو، من سرطان داشتم. اگه اسم سرطان رو به زبون بیارین خدا شما رو با اون از بین نمیبره.»
🖋 حانیه نمایان
🧷🧷#گروه_سنجاق_قفلی #ترویج_موضوعی_کتاب_کودک_و_نوجوان #کتاب_معمولی_مثل_بقیه#پذیرش_تفاوتها#پذیرش_خود@sanjagh_ghofli_group