🌹سنگر نوشته🌹

#حلب
Channel
Blogs
Religion and Spirituality
Family and Children
Art and Design
PersianIranIranYemenYemenLebanonLebanonIraqIraqPalestinePalestineSyriaSyria
Logo of the Telegram channel 🌹سنگر نوشته🌹
@sangar_neveshtehPromote
2.04K
subscribers
426
photos
374
videos
216
links
قربة الى الله حياط خلوتي كوچك وخودماني، براي ثبت هر از گاهي خاطرات، عكس ها و سنگرنوشته هاي یک جامانده 🇮🇷|🇾🇪|🇱🇧|🇮🇶|🇵🇸|🇸🇾 "كليه حقوق معنوي اين صفحه براي شهداست ولا غير" ياعلي🌹 https://zil.ink/sangar_neveshteh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥انتشار به مناسبت ششمین سالگرد عمليات فتح خان طومان

‎اولین دقایق بعد از شکسته شدن خط دشمن و ورود رزمندگان و مجاهدین تیپ همیشه پیروز سیدالشهداء و شیر بچه های عراقی و باصفای حرکة النجباء به خان طومان

#تیپ_همیشه_پیروز_سیدالشهداء
#حركة_النجباء
#حلب
#تیپ_مَشتیا
#سنگر_نوشته

@sangar_neveshteh
بنا بود شب باشه عمليات
من و عمار و ميثم ٣ نفري كنار هم زير يه دونه پتو دراز كشيده بوديم و آسمون تماشا ميكرديم و منتظر دستور شروع

خيلي سرد بود اون شب
يهو شيخ مالك از راه رسید
زور چپون خودش رو جا كرد زير پتو و هِرهِر با اون خنده ی مخصوصش زد زیر خنده

شیخ توپول يه تكون به خودش داد و كُل پتو رو کشید رو خودش
عمار پاشد پرت کرد خودش رو روی شیخ که آخه توپول تو از كجا پيدات شد
خلاصه
كل شب رو چهار نفري دراز كش زير آبله مرغونِ ستاره ايِ آسمون ، جوك گفتيم و خنديديم

بعد نماز صبح بود که ندا اومد ، عمار بگو يا علي و راه بيفت

عمار گفت پاشو بچه هارو راه بنداز بريم
گفتم چيو راه بنداز
كجا بريم
الان آفتاب ميزنه
خورشيدُ چيكارش كنيم

گفت:
ما هم ميزنيم
رويِ خورشيدم كم ميكنيم

نفهميدم چي ميگه اون موقع
با يه گردان راه افتاديم

هوا روشن شد
كربلا بپا شد
عاشورا
مكن اي صبح طلوع

با طلوع خورشید ،اولین شهید معرکه فرمانده بود
دو دقیقه بعد میثم
و ...
و ...
و ...
بعد از یه روزِ کامل جنگ عاشورایی ، خورشید داشت غروب میکرد که ته مونده هاي گردان ، خاکریز دشمن رو فتح كرد

الحق که روی خورشید رو کم کرد فرمانده


#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار
#شهید_میثم_مدواری
#شهيد_شیخ_جابر_زهیری
#شیخ_مالک
#تیپ_همیشه_پیروز_سیدالشهدا
#حلب
#محرم_۹۴

@sangar_neveshteh
🌹سنگر نوشته🌹
Photo
قربة_الى_الله#

تراب
هنوز آخرين كلماتش پشت بيسيم توي گوشمه
توي دل شب ، بعد از گذشتن از چند تا رودخانه و كلي مسير سخت ، گروهان تراب چنان به عمق دشمن نفوذ كرده بود كه خوابش رو هم نميديدن اينجوري شيرهاي سيدالشهداء بالاسرشون سبز بشن
انقدر به دشمن نزديك شدن كه دم درِ سنگرشون ميخورن به هم و بعد آتيش باز شد

دو ساله از رفتنت گذشته
خبري چيزي آخه !

عكس :
آخرين هماهنگي هاي عمليات
١٣ ساعت قبل از شهادت
وقتي اين سلفي رو گرفتم يكي از بچه ها گفت ٢٤ ساعت ديگه معلوم ميشه كيا دارن ميخندن و كيا هنوز آويزونن و دارن زار ميزنن
خوش به حالت كه دو ساله داري ميخندي

#شهید_بی_ادعا
#جاوید_الاثر
#ابراهیم_عشریه
#تیپ_همیشه_پیروز_سیدالشهداء
#تیپ_مشتیا
#العیس
#حلب

@sangar_neveshteh
🌹سنگر نوشته🌹
Photo
#قربة_الى_الله

سكانس اول/
« در عملیات بدر، دست نیمه جان یک بسیجی که تا کمر در گل فرو رفته و پیدا بود به شدت مجروح شده ، مچ پایم را محکم چسبید…. هنوز در همان خطه و همان خاکم ؛ چون مچ پایم در دست آن بسیجی است »

این کلمه ها برای سالها قبل و از ابراهیم حاتمی کیا ست
همیشه دوسش داشتم
حتی روزایی که خیلی ها بهش انتقادهای زیادی داشتن
خیالم راحت بود که جای دوری نمیره ، کسی که نفسِ آويني بهش خورده باشه

سكانس دوم/
روزاي آخر جنگ سخت و سرنوشت ساز شهر حلب بود
يه حلب ميگم ، يه حلب ميشنويد
جنگي كه مثل ٨ سال دفاع مقدس، كل دنيا مقابل جبهه مقاومت بود
سالها براي آزادي حلب ، بچه ها خونشون ريخته شده بود و صحنه هايي توصيف نشدني اتفاق افتاده بود
يه شب كه برا آخرين هماهنگي هاي عمليات رفتيم قرارگاه ديدم حاج ابراهيم حاتمي كيا نشسته اونجا و فرمانده ها دارن روي نقشه توجيه اش ميكنن
انگار بنا بود او اونشب به جای ما هجوم بزنه
مثل يه فرمانده عملیات ، از تمام ريزه كاري ها ميپرسيد و اومده بود همه چيز رو خودش لمس كنه

بعدها كه "به وقت شام" اش بيرون اومد و اون همه سر و صدا كرد، ياد اون شب افتادم كه او هم داشت خودش رو براي هجوم هاي اين روزهاش آماده ميكرد

خدا قوت بسيجي باغيرت
اجرت با شهداء


———————-
عکسنوشت:
حلب / شب عملیات
يكشنبه ١١ مهر ۱۳۹۵/ ساعت ۱۹:۴۰
اتاق وضعیت قرارگاه

———————-

#به_وقت_شام
#ابراهیم_حاتمی_کیا
#حلب
#مدافعان_حرم
#سنگر_نوشته

@sangar_neveshteh
بنا بود شب باشه عمليات
من و عمار و ميثم ٣ نفري كنار هم زير يه دونه پتو دراز كشيده بوديم و آسمون تماشا ميكرديم و منتظر دستور شروع

خيلي سرد بود اون شب
يهو شيخ مالك از راه رسید
زور چپون خودش رو جا كرد زير پتو و هِرهِر با اون خنده ی مخصوصش زد زیر خنده

شیخ توپول يه تكون به خودش داد و كُل پتو رو کشید رو خودش
عمار پاشد پرت کرد خودش رو روی شیخ که آخه توپول تو از كجا پيدات شد
خلاصه
كل شب رو چهار نفري دراز كش زير آبله مرغونِ ستاره ايِ آسمون ، جوك گفتيم و خنديديم

بعد نماز صبح بود که ندا اومد ، عمار بگو يا علي و راه بيفت

عمار گفت پاشو بچه هارو راه بنداز بريم
گفتم چيو راه بنداز
كجا بريم
الان آفتاب ميزنه
خورشيدُ چيكارش كنيم

گفت:
ما هم ميزنيم
رويِ خورشيدم كم ميكنيم

نفهميدم چي ميگه اون موقع
با يه گردان راه افتاديم

هوا روشن شد
كربلا بپا شد
عاشورا
مكن اي صبح طلوع

با طلوع خورشید ،اولین شهید معرکه فرمانده بود
دو دقیقه بعد میثم
و ...
و ...
و ...
بعد از یه روزِ کامل جنگ عاشورایی ، خورشید داشت غروب میکرد که ته مونده هاي گردان ، خاکریز دشمن رو فتح كرد

الحق که روی خورشید رو کم کرد فرمانده


#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار
#شهید_میثم_مدواری
#شهيد_شیخ_جابر_زهیری
#شیخ_مالک
#تیپ_همیشه_پیروز_سیدالشهدا
#حلب
#محرم_۹۴

@sangar_neveshteh
Forwarded from سنگر نوشته ها
‎نوشته اند مرا از ازل گدای "حسین"
‎چه خوب قصه ی شاه و گدا نجاتم داد


اصلاً قرار نبود يونس بياد ، بوي عمليات كه خورد به مشامش ، پشت بيسيم التماس ميكرد
كه اجازه بگيره و برسونه خودش رو
فرمانده ميگفت نه ؛ يونس جواب ميداد چشم ، شما بگي نه نميام اما جان حضرت زهرا نگو نه ...
زرنگِ اصفهاني ، بالاخره خودش رو كربلايي كرد ...

🌹#شهيد_عبدالحسين_يوسفيان
#يونس
🌹#شهيد_زنده_جانباز_اميرحسين_حاجي_نصيري
#اسماعيل

#حلب #خان_طومان