🌹سنگر نوشته🌹

#اسماعیل
Канал
Логотип телеграм канала 🌹سنگر نوشته🌹
@sangar_neveshtehПродвигать
2,04 тыс.
подписчиков
426
фото
374
видео
216
ссылок
قربة الى الله حياط خلوتي كوچك وخودماني، براي ثبت هر از گاهي خاطرات، عكس ها و سنگرنوشته هاي یک جامانده 🇮🇷|🇾🇪|🇱🇧|🇮🇶|🇵🇸|🇸🇾 "كليه حقوق معنوي اين صفحه براي شهداست ولا غير" ياعلي🌹 https://zil.ink/sangar_neveshteh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بخش دوم از خاطرات جانباز قطع نخاع و مدافع حرم حاج اسماعیل راجع به ابوعباس

یک حمد و صلوات نثار حضرت ام البنین علیها سلام 🤲🏼💔 به نیت آزادی این اسیر مدافع حرم و وطن

#اسماعیل
#ابوعباس
#همسنگران_باوفا
#مهمانی_اسارت

https://eitaa.com/sangar_neveshteh_313
🌹سنگر نوشته🌹
🎥ویدیو / اولین ساعات بعد از مجروحیت #شهید_زنده #جانباز_قطع_نخاع #امیرحسین_حاجی_نصیری بیمارستان حلب . #خان_طومان #تیپ_همیشه_پیروز_سیدالشهداء #سنگر_نوشته
.
چند ساعت از پایان عملیات گذشته بود
پیروزی بسیار بزرگی اتفاق افتاده بود
اما تلخ ترین پیروزی جبهه
پیروزی پر خونی بود و چه خون های با برکتی
.
رفتیم بیمارستان پیش اسماعیل
اسماعیل و #سجاد_عفتی و #سید_ابراهیم (شهید #مصطفی_صدرزاده ) از بچگی با هم بودن و خیلی بهم وابستگی داشتن
اسماعیل تازه داغ مصطفی رو دیده بود و برا همین خبر شهادت سجاد رو بهش نداده بودیم
حتی نمیدونست که خودش هم نخاعش رو تقدیم به حضرت زینب س کرده
ما هم نمیدونستیم ، دکتر که این حرف رو بهم زد و عکس ها رو نشونم داد ، انگار دنیا رو سرم خراب شده
اما رفتم تو اتاق
که اسی زد زیر خوندن :
باید برای اینکه جونمو فدا کنم ، به حضرت علی اکبر اقتدا کنم ...
.
بازم این فرمانده #اسماعیل بود که به همه روحیه ميداد

@sangar_neveshteh
یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۷
دوباره سنگر نوشته، از جنس درد دلهای اسماعیل

بسم رب الشهداء والصدیقین

امشب باپدرم رفتیم حرم سه ساله امام حسین علیه السلام
حضرت باب الحواج
حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها.
ازماشین پیاده شدم روی ویلچر
یه گوشه ای منتظرموندم تابابام ماشینو پارک کنه بیاد
ولی هرچی صبرکردم بابام نیومد
بابام به خیال اینکه من بارفقا رفتم حرم، میره حرم
حالامن روی ویلچرنشستم تا بابام بیاد
ولی نیومدکه نیومد
خیلی درد داشتم و دارم
هوا هم سردبود
یکساعتی منتظرموندم
کسی نیومد
شروع کردم یواش یواش رفتن به سمت کوچه پس کوچه های خرابه ی شام
همش برام روضه بود
خداشاهده که هیچکس کمکم نمی کرد
حتی نگاهم نمی کردن
عجیب مردمان بی معرفتی دارن
اولین باری بودکه خودم تنهایی باویلچر رفتم زیارت
ان شاءلله آخرین بارم باشه
ان شالله دفعه ی حاجت رواشدنم باشه.
آخ که چقدربده شهیدنشی
جابمونی
زوربزنی
نخرنت
بگن برو
دیراومدی
بگن خودت خراب کردی
خودت نخواستی
دنبال جنگ بازی بودی
جبهه بازی
شهیدنبودی
تاکه
شهیدنشدی
کم گذاشتی
دنبال پیچ بودی
هرچقدرپول بدی
آش بهت میدن
ولی
به ماگفته بودن که.....
اینجا خانه ی جودوکرم وبخشش هست
ما کم گذاشتیم
ولی
زیاد دادن
میگن ماهم مدافع حرمیم
راستی
ماهم مدافع حرمیم؟
سرراتودادی جای آن من سربلندم؟
وای وای
وقتی جامانده های دفاع مقدس ومیبینم تنم میلرزه
یعنی منم باید 30سال منتظربمونم؟
خداخدا
الغوث الغوث الغوث
امشب خیلی قسمشون دادم
دیگه مخم نمی کشه که چی بگم چی بخونم چی نذرکنم چی چی چی
مرغ ازقفس پریدورفت
دنیاداره می خنده بهم...
ماهم خدایی داریم
یااله العاصین....

#شهید_زنده
#اسماعیل
#امیرحسین_حاجی_نصیری
#دمشق
#خانطومان
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#تیپ_مشتیا
Forwarded from بی همگان...
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

بی حرفِ زیاد و کم
فقط همونیکه اسماعیل گفت و نوشت،
حرفِ دل اسماعیل و....
.
اسماعیل تو بگو،
.
"(امیرحسین حاجی نصیری _ اسماعیل) :
انشاءالله عازمم. راهیان عشق
يه سربزنم، خونه ابوعباس
ذهبیه.... ببینم بچه های چیزی لازم ندارن؟
قدیروروح الله می خان برن ازبچه ها ی نجباوسایلشونوجمع کنن... اسماعیل گفت علی داری میری، اون دوربینه منم بگیرازبچه ها... ابوعباس تااین حرفوشنید،زدزیره خنده. که... بازم اسماعیل دنبال دوربینشه... آره اسماعیل هنوزم دنبال دوربینشه.
آخه فقط بااون میتونه ببینه. راه وازبیراهه تشخیص بده. فقط بااون میتونه دوباره صورت رفیقاشوببینه.
آخ که چقدرتنهاشده.... بگذریم.... برم ذهبیه بچه هامنتظرن، می خان صبحونه بزنن.
ابوعباس گفت اسی يه دست ازاین لباسای سبز می خام.
دادم بهش، چقدربهش میومد.
لباس جنگ خیلی قشنگه.
زشتی های آدم ومیپوشونه.... آهای رفیقا، آقایونه شهید، يه وقتایی، سره این سفره همه باهم می نشستیما. نون ونمک هم دیگروخوردیما، يادتون که نرفته؟
به حرمت نون ونمکی که باهم خوردیم
نذاریدحکایت ماهم بشه حکایت 30سال چشم انتظاری بعدازجنگ.
اصلاً موی سفیدبه مانمیاد،
الهی به موی سفید امام حسینت ماروهم تواین جوونی ببروبخر.
آمین يارب العالمین"
.
.
.
اصلا موی سفید به ما نمیاد...
.
.
راستی نفر آخر اسماعیل بود، جلوی اسماعیل هم عمار میرفت، صدای آخر فیلم هم صدایِ قدیرِ؛
قدیر سرلک.

آقایونه شهید،
آهااااای رفیقا!
اصلا موی سفید به ما نمیاد...
.
.
.
راستی اسماعیل،
سال علی و قدیر شد،
سالِ میثم و عمار...
.
راستی اسماعیل،
هرچی خواستی،
هرچی گرفتی،
منم شریک..... داداش

سلام منم برسون به همه شون....
.
.
اسماعیل
الیوم، کُشتیم...
.
.
.
#اسماعیل
#دوربین
#نون_و_نمک
#موی_سفید_به_ما_نمیاد
#تل_عزان
#تل_شهید
#ذهبیه
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#قدیر
#علی
#میثم
#عمار
#حاج_ابوسعید
#شیخ_مالک
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#جامانده
#هنوز_شهید_نشده
#امیرحسین_حاجی_نصیری
#بی_همگان_به_سر_شود
#بی_تو_به_سر_نمیشود

#bi_to_be_sar_nemishavadd
#قربةً_الى_الله

يك شب سرد زمستاني
حلب
عملیات خلصه
روستایی مهم و استراتژیک در ريف جنوبي حلب
که قبلا پنج بار بهش هجوم شده بود اما نتیجه ای نداشت
بنا بود برای بار ششم عملیات کنیم
قرار شد تیپ سیدالشهداء با شير بچه هاي عراقي نجباء ، ٦ كيلومتر در عمق نفوذ كنيم و اين بار از پشت به دشمن بزنيم
عملياتي كه دل شير ميخواست و رزمنده ي استشهادي
جايي كه كل شب رو بايد توي گِل عميق راه ميرفتيم و دم صبح ميرسيديم به دشمن و درگير ميشديم و اگر خداي ناكرده جواب نميداد ، ديگه توي روشنايي روز برگشتي برا كسي از اون زمين نبود
يا شهادت بود يا اسارت

خلاصه
اون شب كلي حرف هاي حماسي برا بچه ها زديم و دل هارو براي يك عملياته بي بازگشت آماده كرديم
ياد فرمانده ي تازه شهيد شده ي تيپ حاج عمار كرديم و همه ازش خواستيم به كمك مون بياد و دوباره فرماندهي كنه
بعد عمار اسماعيل فرمانده تيپ بود
اسي پلنگ
اسي هر جا ميرفت ميزد مثل مرد ميگرفت

شب حساس و مهمي بود
توي دلم نگراني داشتم
برا اين همه شيعه اميرالمومنين كه داريم با خودمون ميبريم توي دهن گرگ

عمليات اونشب رو با ذكر رمز يا ام البنين سلام الله عليها شروع كرديم
اونشب همه صداي بيسيم ها شده بود يا ام البنين

نيمه هاي شب بود
سكوت و تاريكي محض
تا وسط مسير رو با سختي رفته بوديم و رسيده بوديم به جاده آسفالت بين دو تا روستايي كه دست دشمن بود
هر قدم كه بر ميداشتيم توي گِل قدم بعدي ١٠ كيلو سنگين تر بود
هر پوتيني اندازه يه صخره بهش گل چسبيده بود اما دل خوشي همه اسم بي بي ام البنين بود
من توي نوع حركت نيروها خيلي داشتم حرص ميخوردم
هي ميرفتم سر ستون و برميگشتم و بهشون تذكر ميدادم
كه اسي دستم رو گرفت
گفت آروم بگير
يه نگاه كن ؛ اصن منو تو هيچ كاره ايم
خودِ خانم ام البنين سر ستون رو گرفته و داره ميره
خودتو جا كن وسط بچه ها و باهاشون برو
بگو يا ام البنين
ديگه از اين جا به بعد سِر و بي حس شدم
وقتي به خودم اومدم كه دمِ اذان صبح بود و خلصه دست ما

پشت بيسيم با اشك خوشحالي و خستگي گفتم به مدد خانم حضرت ام البنين سلام الله عليها ؛ اذان صبح به افق خلصه
شيرين ترين اذان و نماز زندگيم

چه عمليات تميزي شد
دشمن باورش نميشد از سخت ترين جا، شير بچه هاي مولا علي با فرياد يا ام البنين بريزن بالا سرشون
گَله گَله داشتن فرار ميكردن
و كلي ازشون كشته و اسير گرفتيم

🔹🔸
اي مادرم كنيزُ
و
بابايِ من غلامت
اي مادرِ اباالفضل
جانها
فدايِ نامت

"يا ام البنين"
🔹🔸

#ام_البنین
#تیپ_همیشه_پیروز_سیدالشهداء
#نجباء
#شهید_عبدالحسین_یوسفیان
#شهید_زنده_امیرحسین_حاجی_نصیری
#اسماعیل
#حاج_عمار


@sangar_neveshteh