View in Telegram
چند روز بود که قدیر و روح الله (شهيد سرلك و شهيد قرباني) شهید شده بودن دایما توی فکر بود ، همش یه گوشه گیر میاورد و تنهایی با خودش و چشمهای بارونی اش خلوت میکرد میرفتم پیشش ، میگفتم چیه ؟ هنوز درگیری ؟ خودش رو جمع و جور میکرد و میگفت درگیر خودمم نه اونا اونا که شهید شدن و رفتن ، این منم که پام قفلِ زمين شده یه بار بهم گفت ؛ مطمئنم و قسم میخورم این همه مدت تا حالا خالص برا خودِ خدا کار نکردم همش کارهام یه حاشیه هایی داشته و نيت ام پاک و خالص برا خدا نبوده ... شب عملیات رسید منتظر دستور بودیم من و میثم و عمار (شهید محمدحسین محمدخانی) و شيخ مالك (شهيد جابر زهيري) بالای یه ساختمون پیش همدیگه و زیر یه پتو دراز کشیده بودیم و از سرما میلرزیديم خیلی خیلی سرد بود حدود ساعت 2 شب و توی اوج سرما و باد شدید میثم پتو رو زد کنار و پاشد رفت گفتیم خدا رو شکر ، جا باز شد و یه تیکه پتو بیشتر گیرمون اومد چند دقیقه بعد دیدیم رفته وضو گرفته داره نماز شب میخونه عمار به خنده گفت : خوب دیگه میثم هم کارش تموم شد ...فاز شهادت گرفته ، روحت شاد نمازش رو که خوند برگشت پيشمون بخوابه ؛ ما هم شروع کردیم به مسخره بازی که جونِ میثم برگرد یه دو رکعت دیگه بزن بذار ما قشنگ زیر اين پتو صفا کنیم ، این پتو گنجایش نداره و ... خلاصه كلي گفتيم و خنديديم اذان صبح شد و پاشدیم برا نماز همون موقع دستور به شروع رسید نماز رو که خوندیم رفتیم سراغ بچه ها که حرکت کنیم وسط راه یهو شیخ مالک به میثم گفت : هاااان میثم ؛ نیتت صاف شد ؟ خالص شد ؟ میثم با یه لبخند توی اون چهره ی معصوم اش برگشت و گفت : صااااااافِ صاااااااف از اين صاف‌ِ صاف گفتنش تا چند دقيقه بعدش كه اومدم بالای سرش و دیدم چه خوشگل پر کشیده و خدا تمام زيبايي هاي اون چشم و ابروها رو يكجا ازش خريده ، متوجه نشدم که چقدر با خلوص گفته بود صاااافِ صااااف میثم همه ی دنیاش رو طلاق داد طلاق داد و پر کشید شادیِ روح #مدافع_حرم #شهید_میثم_مدواری صلوات 🌹سنگر نوشته🌹 https://t.center/sangar_neveshteh
Telegram Center
Telegram Center
Channel