View in Telegram
#پانصد_و_بیست_و_هشت از فرصت استفاده کرد و زیپ سوییشرت نارنجی را پایین کشید و موهایش را زیر آن جا داد،در همان حال امیرعلی سمتش برگشت _نس... با دیدن او که تند با زیپ ور میرفت لب فرو بست،نسیم نگاهش نمیکرد و فقط با اخم های درهم و صورت پر تشویشش سعی داشت آن زیپ را بالا بکشد،میدید که چطور موهای خوش حالتش را زیر آن جا داده و حآل او را نمیشناخت که امیرعلی نبود! دلش لبخندی زد به این خجالت دخترانه اش!میدانست از خجالت و حیا پیش اوست که این طور دست و پایش را گم کرده و خبر نداشت تره ای از موهایش در گرو زیپ بود! امیرعلی به آرامی جلو رفت و نسیم با زیپ ور میرفت هنوز،همین که نزدیک شدن امیرعلی را احساس کرد نفس در سینه اش حبس شد،برای چه جلوتر می آمد؟نتوانست نگاهش و آن سر افتاده را بالا بکشد،نتوانست... امیرعلی با آرامش دستش را جلو برد،نسیم تندی دستش را عقب کشید،امیرعلی به آرامی لب زد با یک لحن حاص که انگار به آرامی تشر میزد،تشری که پشت آن تمام احساسات خوب مردانه برای دلبرش کمین کرده بود آن دلبر محجوب... _ بده من ببیینم! تره نازک موهایش را از لای زیپ بیرون کشید،نسیم شنیده بود اگر موها و ناخن عصب ندارند برای این است که حین کوتاه کردن شان انسان دردی را حس نکند اما حال میفهمید اگر این موها عصب ندارند برای این است که او پس نیوفتد وقتی مردش آن گونه تره موهایش را به آرامی لمس میکرد! همین که موهابس را از گرو زیپ آزاد کرد،زیپ را بالا کشید،تند و بی هوا و آنقدر بالا که پوست زبر گلوی نسیم یک لحظه انگار با زیپ گزیده شد! سرش را کمی رو به عقب خم کرد و گلویش را با دست مالش داد.. _ چی کار میکنی؟کندی گلوم و! امیرعلی بیشتر از آن طاقت نیاورد،به راستی او هیچ چیز از احساسات یک مرد نمیدانست که آن طور بی هوا گلویش را بالا داده بود،نگاه خیره اش را پس کشید و بی هوا برگشته قدم های تندی رو به درختانی که به جاده ختم میشد برداشت و در همان حال که پستش به نسیم بود لب زد: نمیخوای این بار یه ببر بیاد سر وقت مون جم بخور! نسیم با این جمله تمام احساسات چند لحظه پیش را فراموش کرده تندی پشت سرش قدم برداشت.. یک لحظه نگاهش به خون ریخته شده روی زمین که افتاد،قلبش هری پایین ریخت تندی پلک بست،امیرعلی سمتش برگشت _ نمیای چرا؟ رد نگاهش خیره اش را که گرفت قدم تند کرد سمتش و بازویش را چسبید،معلوم نبود پس لرزه های امشب تا کی قرار است یاد و خاطر و نگاه شان را بیازارد.. _ بیا ببینم،اصلا از این لحظه یه قدم از پیش جم نمیخوری ببینم درد سر چه غلطی میخواد بکنه! نسیم به ماشین تکیه داده و کلافه حرکات کلافه تر امیرعلی را می پایید که مدام بعد از هر جمله مشتش روی ماشین و رانش فرود می آمد.. صدا اصلا واضح نمی آمد حتی بعد از جان دادن برای یک آنتن..پژواک صدای کلافه اش در گوش های نسیم پیچید،نمیدانست در این بیابان دره ای که صدای شان به جایی نمیرسید صبح روز بعد را خواهند دید یا نه؟! _ الو.. الو مصطفی گوش کن ببین چی میگم _صدات واضح نمیاد _میگم یجا دیگه وایستا _غلط کردی مگه من مسئولشم؟! _ یکی از بچه ها رو بفرست _نمیدونم _ده میگم نمیدونم اینجا یه تابلو هم نیس آخه لامصب! _ به درک که ریزش کرده حتما قراره خوراک گرگای گرسنه بشیم که تو پا رو پا بندازی نه؟! _ اونجا رو پشت سر گذاشتم.. _آره آره از اونجا هم گذشتم یه نگاه بکن ببین چند کیلومترم مونده؟ _ الو...مصطفی صدات نمیاد...مصطفی..الوو!...اه گندت بزنن! با فریادش نسیم از جای پرید،موبایلش را درون ماشین پرت کرد..
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily