View in Telegram
#پانصد_و_بیست_و_هفت همین که روی زمین صاف فرود آمد سرش بی جان روی زانوی نسیم افتاد،قلبش نفس های آخر را می کشید؛خودش را بالا کشید و این بار او بود که سر بر سینه نسیم می نهاد،نسیم یکه خورده نگاهش کرد؛باور نمیکرد هر دو تا حلق اضرائیل رفته و برگشته اند و حال امیرعلی....! خشک تر از آن بود که سر نهاده بر سینه اش در آن حالت یک آغوش برای امیرعلی رقم بزند،مگر همین چند لحظه پیش نبود که جان میدادند؟ثانیه های خوشی شان کوتاه تر از آن بود که حال امیرعلی را به حال خودش رها کند؛عاقبت بعد از آن کشمکش درونی دست روی سر امیرعلی گذاشت و نوازش شد بر موهایش! امیرعلی یکه خورده نفسش بند آمد،خواب نبود؛رویا نبود،هنوز هم حس میکرد نوازش آن دست دخترانه بر روی سرش را...! موهای آویزان نسیم از شانه هایش بازیگوش شدند و به رسم دلبری شامه اش را به بازی گرفتند،موهای آویزانش دقیقا جلوی بینی امیرعلی بود؛عطرش را نفس کشید و بلعید و حبس کرد در سلولهای مغزش و قلبش....باز داشت احیا میشد باز...با نفس عمیق بی صدایی که کشید و چشم باز کرد نگاهش به دست آویزان و خونی نسیم افتاد و سیخ نشست و در همان حال سرش محکم به چانه نسیم خورد،زبان نسیم بین دندان های بالایی و پایینی اش گیر کرد و به شدت لب گزید و آخش بالا رفت... صورت چین خورده اش را به امیرعلی دوخت.. _ چی شد؟جن دیدی تو؟! امیرعلی دستش را بی مهابا چنگ زد _ دستت چی شد؟! نسیم دست پس کشید.. _ داشتم...داشتم دنبال یه چیزی رو زمین میگشتم که بکوبم تو سرش..شیشه رفت تو دستم نگاه مغموم و دل سوزانه امیرعلی با آن پیشانی چین خورده در نگاهش نشست.. _درش آوردی؟! _ اوهوم. امیرعلی صاف نشست و پایین پیراهن سفیدش را در دست گرفت و با یک حرکت به صورت عرضی پاره اش کرد،نسیم با چشم های حیران و مسکوتش حرکات دستش را دنبال میکرد.. _ بیار دستت و جلو نسیم نگاهی به پیراهنی که از پایین طرف راستش کاملا جر خورده بود،کرد _دیوونه اینجوری میخوای بریم؟ _ پ نه میخوای توی دیوونه رو اینجوری ول کنم؟! _ این خونش دیگه ار سرما یخ زد بند اومد _بیار جلو دستت و میگم! عاقبت مثل همیشه آخر کار تسلیم زبان امیرعلی شد و دستش را جلوتر آورد.. امیرعلی بدون اینکه دستش تماسی با پوست نسیم داشته باشد،پارچه سفید را دور دستش پیچید،پارچه از آن قسمت کف دستش خونین شد؛دو دور پارچه را پیچاند و پشت دستش محکم بست،چهره نسیم از درد در هم رفت هر بار که صورت او فشرده میشد ابروهای گره خورد و نگاه مغموم امیرعلی هم پلک های فشرده او را با درد نشان میگرفت،با همان حالت گفت:یکم تحمل کن برسیم شهر میبرم درمونگاه درست و حسابی پانسمان کنن نسیم با لب های آویزان خیره به دستش لب زد.. _ نمیخواد،ببین! هر دو دستش را در هوا جلوی امیرعلی گرفت،مثل دانش آموز بدبختی که منتظر است خط کش بر دستش فرود آید.. _ این از این دستم اینم از این!هی از اینجا میبندی یه جا دیگه بهش برمی خوره ترک برمیداره!بذار یه بار محل سگ به زخمام نذارم ببینم چطور پیش میره! امیرعلی لبخندش را قورت داده فقط اخم هایش را به نمایش گذاشت.. _ این زخما از وجودته!نشنوم از این حرفا دیگه شاید بخیه بخواد عمیق بود. همزمان که بلند میشد نسیم غر زد _ببین انقدر واسه دو بند زخم صغری کبری میچینی که همه دردسرا خر ما رو چسبیدن ول کن نیستن! انگار این جمله اش ناخواسته تلنگر و نیشی شد بر قلب امیرعلی،نه این که از نسیم رنجیده باشد؛بلکه به این فکر میکرد هر لحظه و هر ثانیه همانطور که نسیم میگفت دردسر خر او را چسبیده است نسیم هم که همراه او بود بدتر از او... به روی خودش نیاورد و با اخم برگشت :فکر کنم یه بار جواب این حرفت و دادم نه؟!تکرار کن..تا آخر عمر منم که خرت و چسبیدم نه هیچ بنی بشر و زهرمار دیگه ای! نسیم اخم ظریفی کرد و با لب های رو به جلو جمع شده لب زد:خیله خوب بابا! _ حالا بلند شو بیا بشین تو ماشین ببینم کجا آنتن داره.. همین که نسیم بلند شد و خواست به این آنتن پیدا کردنش غر بزند نگاهش به موهای آویزانش افتاد،بی اعتقاد نبود اما این شرایط و دردسر هایش بود که هر چه او میخواست تا محرم شدنش به امیرعلی پیش او حجاب داشته باشد،نمیذاشتند که نمیگذاشتند..یک لحظه از حس محرم بودن امیرعلی دلش ضعف رفت، محرم دل امیرعلی بودن وقتی اینگونه شیرین بود آن یکی محرمیت شان چه طعمی داشت؟!نمیدانست..ولی هر چه بود شیرین بود و او را سر وجد می آورد که آنگونه لبخند شیرین نقش لبانش را زیبا تر کرد..امیرعلی پشت به او کرده با گوشی اش ور میرفت
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily