View in Telegram
#پانصد_و_بیست_و_چهار نگاهش کرد فقط،با همان صدف های نم دارش که هوش از سر مردش میبرد جایی که نباید.. امیرعلی دل دلش را کرده بود و مانده بود نجوایش،که کرد... _ نسیم!بغلم کن...! صدف چشمان نسیم برقی زد..لحظه ای دهانش باز شد و چون ماهی بسته...وقت دل دل کردن نبود...وقت تردید و وقت کشی نبود..وقت عمل بود و عمل فقط! امیرعلی که میدانست دل دلش را کرده است،آرام و عامرانه نجوا کرد.. _ یکی از دستات و ول کن...بغلم کن،اون یکی رم.. نسیمش اجازه نداد امیرعلی جان کند بیش از آن،دست راستش را بند کتف چپ امیرعلی کرد؛امیر پا پیش گذاشت از آن خشک شدگی در آمد،به درک که شل میشد حلقه اتصالش به زندگی،زندگی اش نسیم بود که باید در میافت او را.. دست راستش را از طناب آزاد کرد و دست چپ نسیم را که چنبره میزد دور کتف راستش،دریافت.. با همان دست آزاد او را به خودش فشرد و نفس های سردی که برای نسیم گرم بود را زر گوش دلبرش آزاد کرد.. _ میریم بالا..چشات و ببند و محکم من و... نگفت بغلم کن...نگفت اینبار.. _ بچسب!هر چی شد من و ول نمیکنی..باشه؟! نسیم در آغوشش سر بالا آورد و چشم های نگران برق دارش را به عسلی هایش دوخت،چه میگفت؟!اما دلش میپرسید یعنی قرار است چه شود؟!دوباره بالای آن سنگ برجسته و تیزی پرتگاه را میبیند؟میشود دوباره روی زمین صاف راه برود؟! چشم هایش جای زبان لب زد و زحمت را به جان خرید،عطر موهای آزادش درست زیر بینی امیرعلی تمام احساساتش را به بازی گرفته بود آن هم وقتی دلبرش آن گونه خودش را چفت آغوش گرم و مردانه اس کرده بود...مرد بود و عاشق..ساده نبود جدال عقل و احساس وقتی یک دره صد متری زیر پای شان بود و دلبرش از آغوش او آویزان... جواب دل نگرانی چشمام نسیمش،نفس های گرمش شد باز زیر گوشش... _ فقط یه دقیقه دیگه اون بالاییم!یه دقیقه! حال سنگین تر شده بود و بالا رفتن از آن منحنی سخت تر،بادی وزید و موهای پریشان نسیم زیر بینی اش تابی خورد و تره ای از موهاش نامنظم هر کدام قسمتی از صورت امیرعلی جا خوش کردند،در آن وضعیت بینی اش هم میخارید از آن موها! راه یک متری را که با سه قدم پایین آمده بود حال به زحمت و زور با پنج قدم کوچک بالا رفت..رسیده بود به قسمت سخت ماجرا...خیلی سخت! باید آن یک و نیم متر فاصله لبه صاف با منحنی را که پریده بود حال با قدم طی میکرد،چرا که راه راه برگشت بود و یک نسیم در آغوشش! قدم هایش رفته رفته سخت تر میشد چرا که وقتی میخواست از زیر آن منحنی به لبه صاف برسد دیگر کاملا در هوا خم میشد!معلق!طوری که انگار دراز کشیده باشد!و در آن وضعیت یو نسیم هم رویش سنگینی میکرد! فقط یک کس بود که در آن وضعیت باید همه کسش میشد و کمکمش مبکرد برای نجات همه کسی که در آغوشش بود؛یک منجی بزرگتر میطلبید تا مثل همیشه بتواند برای نسیمش منجی باشد.. شروع به برداشتن قدم هایش از زیر آن منحنی کرد #نایدهم @sama_mahdiyan_roman
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily