View in Telegram
#پانصد_و_بیست_و_سه امیرعلی اما تند و تیز در حرکت بود بی توجه به قلبی که تند میزد انگار نفس های آخر را میکشید ماهیچه سیصد گرمی اش و میخواست قبل از ایست تمام سهمش را از تپش های این دنیا بگیرد.. تند و تیز طناب را به درخت بست،سفت و محکم..طناب را به خودش بست آنقدر محکم که جاذبه زمین در آن دره صد متری برایش بی معنا باشد.. سمت لبه پرتگاه رفت و همزمان که به آسمان سورمه ای شب نگاه میکرد و خم میشد"بسم اللهی"گفت... یک پایش را رد کرد،محکم طناب را چسبید و آن یکی دستش را هم بند طناب کرد و پای چپش را هم رد کرد..حال هر دو پایش روی صافی لبه پرتگاه بود همان سنگ بزرگی که دقیقا یک متر پایین تر از آن نسیم دست به گریبان سک شاخه پوسیده بود.. صافی جلوی لبه پرتگاه فق اندازه نیم متر بود و پس از آن منحنی ماه مالند شروع میشد..کافی بود طناب فقط یک جر بخورد تا با سر در سیاهی دره مخوف و وحشتناک گم شود بلعیده شود...مرگ قورتش دهد،سعی کرد پایین را نگاه نکند..افکار منفی را کنار زد چشم آهویی اش منتظر بود.. همانطور که طناب را محکم چسبیده بود،دو قدم کوتاه اما محکم رو به پایین برداشت و حال به منی رسیده بود،مرگ و نفس هر دو باهم آن لحظه گریبان چشم هایش شدند..نفس نفسش شد و مرگ چشم هایش را دار زد،پاهای آویزان نسیمش از پشت آن لبه را میدید آخر،چرا مرگ دست از سرشان برمیداشت؟! چرا نسیمش چیزی نمیگفت؟آرام بود چرا؟!شاید بهتر بود او هم چیزی نگوید تمام حرف های شان برای بعد از رهایی از آغوش مرگ.. فاصله او که حال به پایان آن لبه صاف رسیده بود و باید خودش را زیر آن سنگ میکشید یک و نیم متری میشد همان جایی که نسیم از آن آویزان بود و بعد باید پایین تر میرفت تا در آغوش گیرد چشم آهویی اش را... بار دیگر تمام قوایش را جمع کرد در دستانی که بند طناب بود و پاهایی که یک حرکت اشتباه و یک سانت دور بودن از جایی که باید قدم می نهاد بر آن کافی بود تا پایان دهد به زندگی خودش و نسیمش.. باری دیگر تام خدا را بر زبان راند پلک روی هم فشرد و تنش را پایین کشید،پاهایش را از صافی آن لبه آزاد ورد و با یک خیز چشم بسته به یک و نیم متر آن ورتر درست بر روی دیواره منحنی فرود آمد...
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily