سام گیوراد

Channel
Education
Music
Art and Design
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel سام گیوراد
@sam_givradPromote
2.26K
subscribers
408
photos
50
videos
19
links
در دشت هایِ انگاشت... ادبیات @SamGivrad http://www.youtube.com/@Sam.Givrad
To first message
سام گیوراد


«آبِ تهران»


در زامیاد یَشت اوِستا، یادی از کوهی شده به نام «ادوتوا Adutava» به معنای «مسلط بر آب» که در دگردیسی واژه‌ی vada (به معنی آب) به adu شکل گرفته و معنی «سیراب‌شدن» یا «خیس‌شدن» می‌دهد.  to wet و water در تداول انگلیسی‌زبانان و واژه‌ی voda (به معنی آب در روسی) از همان ریشه می‌آیند کمااینکه واتک یا باده یا همان آب آتش‌گون در پارسی.

به توچال و گوش‌واره‌هایش، به کوهستانی زیبا که از شرقِ شمال تا به غربِ آن، تهران را به دامان گرفته است نگاه کنید، به چه بسیار آب‌هایی که از روی یا در نهانِ زمین این شهر، از این جبال، جمله جریان می‌گیرند و به سرچشمه و مادرچاه قنات افسانه‌ای «آبِ شاه» یا قنات ناصری فکر کنید که از جایی حوالی چیتگر تهران و در اعماق ۹۰ متری زمین چشمه می‌گیرد تا به چشم دارالخلافه و یا کاخ گلستان برسد.
این مسیر دور و دشوار از شهرک اکباتان و خیابان آزادی می‌گذرد و رو به جنوب شرق به باغشاه و خانه‌ی تیمورتاش و انستیتو پاستور و از آن‌جا به کاخ مرمر و باغ ملی می‌رسد تا مظهری جوشان در پشت ساختمان پست نیکولای مارکوف داشته باشد و از آن‌جا دیگر راه سرراست است و کوتاه، قورخانه و باب همایون و بالاخره فرجامش در گلستان.
قنات «آبِ شاه» در کنار قنات‌هایی چون فرمانفرما، قصر، حاج‌علیرضا و قنات‌های متعدد و نامدار شمیران، جملگی آبشخور مردمان این شهر بوده‌اند و «آب تهران» که معروف بود اگر کسی یک‌بار آن را نوشیده باشد، افسون این شهر بر او کارگر افتاده و گریزی از اقامت در تهران ندارد، از همین مظاهر جوشید و با گاری‌های حمل آب در بشکه‌های چوبی به سرتاسر شهر رفت تا تداوم وظیفه‌ای باشد که پیش از این بر عهده‌ی میراب‌ها بود.
اما در میان داستان «آبِ نوبت» میراب‌ها و گاری‌های آب‌بَر، اداره بلدیه تهران در زمان شهردار روشنفکر و هنرمند ارمنی پایتخت (۱۳۰۲ خورشیدی)، گاسپار ایپکیان، طرحی داد تا به موجب آن بر روی جاجرود سدی زده شود تا ضمن تولید مقداری برق، نیازمندی آب پایتخت‌نشینان را هم مرتفع کند. این طرح به دلیل کمبود بودجه اجرا نشد و ۲۶ رشته‌قنات تهران دیگر تکافوی نیاز شهروندان را نمی‌کرد.
در سال ۱۳۱۸ خورشیدی، قراردادی میان شهرداری تهران و شرکت رژی فرانسه برای لوله‌کشی ‌آب اشامیدنی تهران بسته شد اما شروع جنگ دوم جهانی در همان سال و پیامدهای متعاقب آن این قرارداد را به محاق برد تا طلسم لوله‌کشی آب‌ آشامیدنی این شهر که برای مردمانش یک ضرب‌المثل از کار ناشدنی، و مایه تمسخر شده بود در سال ۱۳۲۵ خورشیدی و در زمان صدارت زنده‌یاد احمد قوام‌السلطنه شکسته شود در مناقصه‌ای که برنده آن شرکت «سر الکساندر گیپ» شد.
نخستین کلنگ این پروژه ملی در  ۳۰ تیر ۱۳۲۶ در سنگلج تهران بر زمین زده شد و چند سال بعد، نخستین تصفیه‌خانه بزرگ و مدرن تهران در اراضی جلالیه‌ی آب کرج (بولوار الیزابت_کشاورز) توسط مهندس غلامعلی میکده ساخته شد، مردی نکونام که کج‌سلیقگی و نادانی مدیران شهری نام او (میکده) را از خیابان مجاور تصفیه‌خانه در بولوار کشاورز پاک کرد تا خاطرات مردمان شهر کماکان در معرض باد نسیان باشند.
وادا، واتَک یا باده، به آب با کیفیت و گوارای این شهرِ نشسته در دامان توچال و یال‌هایش فکر کنید، آبی که سال‌ها از دل زمین می‌جوشید تا به شکل‌های گوناگون، از بدوی تا مدرن در کام خشکیده‌ی ما و نیاکان ما بنشیند، چشمه‌هایی سخاوتمند در اقلیمی نسبتا خشک، که با دانش باستانی «مهار آب» ایرانیان در کندن کاریز و قوام قنات، از فرونشاندن عطش تاریخی این مردمان فروگذار نکردند، تبار استعاری «آب تهران» بر چنین تاریخی استوار شده است هرچند که چند سالی است که این آب دیگر کیفیت سابق را ندارد و جمعیت فراوان این شهر را کفایت نمی‌کند و عرصه را تا حدودی به بطری‌های آب آشامیدنی باخته است، اما برای شیفتگان تهران، این آب، یادآور «مادرشهر» یا متروپلی است که از دیرباز دوستش داشته‌اند،چرا که شهرِ یار بوده در وجه حقیقی یا مجازش، و مگر نه آن است که از تشنگی مردن در کنار آب، کار بوتیمار است و عاشقی رسیدن ندارد و مقصد همواره آن دورتر است و دل‌دار در غبار تا عطش مهم‌ترین سرمایه‌ای آدمی‌زاد باشد چنان‌که حسن عالیزاده در شعرش نشان می‌دهد:

«بی‌خود چرا به یاد تو افتادم
وقتی که می‌گذشتم از دلِ این شهر
در بندِ پای کوهِ دماوند
این شهر بی تشخّصِ بی شاخ و دُم:
تخریبِ نام‌ها و عمارات‌ها
تعریضِ کوچه‌های آشتی‌کنان
دیدم که بی‌خودی به دلم بد می‌آوردم
این سهر، هرچه هست، به هرحال شهرِ دوست هنوز یا بود؟

تا بود
تهران برای من خوشگذرانی بود
من عاشق تو بودم و خوش می‌گذشت
اما برای خوشگذرانی نیامده بودم
خوش می‌گذشت و بی‌خبر از هرچیز، هرکس.

زیبایی‌یِ مهیب تو آن شهرِ شهرها
طاق بلند کسری
در یاد.

آخر چرا به یاد تو افتادم
طاق
شد طاقتم
پیرانه‌سر درین خراب‌آباد» 
«آبِ تهران»

منتشرشده در صفحه‌ی آخر ضمیمه‌ی خردادماه روزنامه شرق
Forwarded from Ahmad Reza Mohammadi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مستندصادق هدایت

داستانی درباره زندگی صادق هدایت
نویسنده نامی ادبیات ایران

نویسندگی و کارگردانی: خسرو سینایی
سال ساخت: 1385
صادق هدایت صد و بیست ساله شد، تصویر دست‌خط او را به تاریخ آذر ۱۳۲۴ خورشیدی ملاحظه می‌فرمایید.




«من همان‌قدر از شرح حال خودم رَم می‌کنم که در مقابل تبلیغات آمریکایی‌مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولّدم به درد کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجّه خودم باشد. گرچه از شما چه پنهان، بارها با منجّمین مشورت کرده‌ام، اما پیش‌بینی آن‌ها هیچ‌وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگان است؛ باید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قائل شده باشم. بعلاوه، خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند.

از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در بر ندارد نه پیش‌آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به‌طوری‌که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است. روی‌هم‌رفته موجود وازدهٔ بی‌مصرف قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلمی بدیع از تخت‌جمشید پیش از کاوش‌های باستان‌شناختی انستیتو خاورشناسی دانشگاه شیکاگو در دهه‌ی ۱۳۱۰ خورشیدی (۱۹۳۰ میلادی)
«شعرهای یداله رویایی
با صدای: یداله رویایی
موسیقی: مجید انتظامی»

ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سفر ملکه الیزابت دوم به ایران، ۱۹۶۱ میلادی
آقای راننده طیاره فرمودند که از مرز گذشتیم و اینک روی خاک ترکیه‌ایم. یعنی در آسمان ترک.توکلت علی‌الله!
فقط الان باور می‌کنم که آن سفر، که یک سال و خرده‌یی صحبتش بود، و ده پانزده سال خودم خیالش را داشتم، انجام شده است. خب حالا چطورم؟ راستی چطورم؟ احساس بخصوصی دارم؟ چرا. هه هه.کمی انگشتان پایم سرد شده. گویا سی و پنچ هزار «پا» ارتفاع داریم. مهماندار هندی میزم را باز کرد. صبحانه خواهد آمد. نمی‌دانم گرسنه هستم یا نه. به هر حال نکی خواهم زد. راستی زیر پا، یعنی زیر پای من، ترکیه هم عبارت است از ابر خالص، با کمی رنگ خاکستری بیشتر. یعنی آن پائین سوخته و سوزنده و سوزاننده و سوختنی و در نتیجه دود بیش از ولایت خودمان است.
حالا زمین ترکیه را می‌بینم. زمین و کوه و رود، که همه جا زمین و کوه و رود است. با کمی اختلاف در پست و بلندش و عرض و طولش. و با شباهتی بسیار. اما چرا آدم همان آدم نیست؟ شاید هم هست الان یکهو دلم ریخت. و نفسی بلند. لعنت به همه مرزها و دیوارها و فاصله‌ها و جدائی‌ها.
آیا تو در آن پائین می‌دانی که من الان دارم از این بالا می‌گذرم.شاید هم کوه یا رود تو را به یاد من آورده است. این زمین. زمین ترک. همیشه برای تو دلواپس هستم. هیس‌س‌س!

#بهمن_فرسی

«حرف‌هایی با خودم در میان راه»
خرداد ۱۳۴۶
Forwarded from نطقیات
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 گفتگوی سام گیوراد با سام نفیسی به مناسبت صد و بیست و هفتمین زادروز سعید نفیسی

🔺 مربوط به بنر زیر:

t.me/nutqiyyat/4462


♦️♦️♦️

T.me/nutqiyyat
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تصاویری بدیع از تهران در فیلم سفر اکتبر ۱۹۶۳ میلادی ژنرال دوگل به ایران
Minavi10 (نسخه کاما سده 7_ 8).rar
150.4 MB
شاهنامه مصور
نسخهٔ کهن و بسیار با ارزش کامل
بمبئی
@pdf_kotob_e_adabi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مروری بر نقشه‌های دوران قدیم تا به امروز که نام خلیج فارس بر تارک‌شان می‌درخشد.

دهم اردیبهشت یادآور بیرون راندن نیروهای متجاوز پرتغالی از این دریای نامور در تاریخ جهان است، روز ملی خلیج فارس (شاخاب پارس)
من و هایدی لانگ در رستورانی در مرکز شهر داشتیم با هم حرف می‌زدیم. هنوز میز را جمع نکرده بودند و روی آن مقداری خرده‌ریز و شاید هم دو جام شراب بود. به احتمال بسیار می‌توان چنین تصور کرد که غذایمان تازه تمام شده بود. به گمانم داشتیم درباره‌ی فیلمی از کینگ ویدور بحث می‌کردیم. در جام‌هایمان کمی شراب باقی مانده بود. با شروع ملال حس کردم دارم خودم را تکرار می‌کنم و چیزهایی می‌گویم که قبلا هم گفته‌ام و خانم هایدی هم این نکته را می‌داند و فقط همین‌طوری به حرف‌هایم گوش می‌دهد. ناگهان به یادم آمد که هایدی لانگ مدت‌ها قبل مُرده بود. او روح بود و خودش نمی‌دانست. من نترسیدم؛ فقط احساس کردم درست نیست و شاید هم از ادب به‌دور است که به او بگویم که یک روح است، یک روح زیبا. پیش از آن‌که بیدار شوم، این رؤیا جای خود را به رؤیایی دیگر داد

کتاب «اطلس»
#خورخه_لوئیس_بورخس

ترجمه‌ی احمد اخوت
استفاده از خدمات بخش مرجع کتابخانه ملی به صورت آنلاین
More