✅🔸بانوی من
یکبار پیش از این گفته بودم:"
نمیدانم من پدری هستم برای بچههایم!
یا پسری برای پدرم؟!"
ما میرویم، ما در گذریم، چون رود، چون نسیم! چون ابر!
ما هیچگاه ننشستهایم!
یک آن به پشت سر نگاه میکنیم،آه! پدر جاماندهاست! مادر نیست!...
و تو نمیتوانی برگردی! این قانون زندگی است.تنها دست تکان میدهیم.
نگاه میکنیم. بچهها از ما جلوتر رفتهاند
چه با شتاب میدوند!
دلگیر میشویم!
نه برای رفتنشان
که برای جاماندن خودمان!
🔸بانوی من
رفیق راه
شریک آه
در مسیری از راه تنها تو میمانی و من!
با کولهای از خاطرهها بر دوش.
نگاه میکنیم بچهها قد کشیدهاند، بالیدهاند
بگذار بپذیریم که دیگر ما مقصد و مسیر سفرهای تابستانیمان را انتخاب نکنیم!
دیگر چه اهمیت دارد که ما مسیر شمال را به تجربه بلد باشیم! که" ترانه" با نگاه به گوشی مسیرها را بهتر از ما بلد است!
و ما چقدر حرفی برای گفتن نداریم!
بانوی سالهای پراضطراب!
دخترک سالهای دورجنگ و بمباران و آژیر!
صبور لحظههای دلتنگی!
خوشحالیم که هنوز هستیم!
با هم ، برای هم
بیا چای عصرانهات را بریز.
استکانها را کمتر کن!
سینی کوچکتر را بیاور!
بیا حرف بزنیم
در طبقهی چندم آپارتمانی که
بالهایمان را میفشارد.
🔸رضا موزونی،پاییز ۴۰۳ کرماشان
🌎
🔺`•) ➧
@salam_bar_zarneh