سال ۱۳۵۲ …یک جوان ۳۰ ساله به نام
#خسرو_گلسرخی … چهار سال از ازدواجش میگذرد و فرزندی به نام دامون دارد. شاعر است و نویسنده و سردبیر هنری کیهان… میگوید : من فرجام نمیخواهم ، می خواهم بمیرم… می گوید من در اینجامعه حقی ندارم… حق من جان من است…
خب چرا؟؟ چرا به این مرحله رسیده؟؟ این قطعه تاریخ گم شده … در مستندهای من و تو این را نمیبینید چون پروژه کثیف «سفیدشویی ساواک و پهلوی» به مخاطره میافتد… جای دیگری هم نمیبینید چون شعور پرداختن به آن نیست…
ایران در ۱۳۵۲ چگونه بوده که یک جوان ۳۰ ساله آگاهانه مرگ را میسراید …مطابق با پروپاگاندای من و تو و امثالهم که ما سوییس بودیم و دفعتا مردم «خر» شدند و انقلاب کردند!!!
این سوالی است که باید به آن جواب داد… ایران دهه ۵۰ چگونه بوده است؟ اگر جوان معترض و ناراضی ما به پاسخ این سوال برسد میتواند برای امروز خود تصمیم دقیق بگیرد تصمیمی که قطعا ارتجاع و بازگشت به عقب در آن جایی ندارد… پاسخ به این سوال به او یاد میدهد که جنبشها و انقلابها حاصل تغییرات عظیم و پیچیده مدنی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی اند نه «خر شدن»…خر در روزگار ۱۳۵۲ آن جانی سفاک ثابتی بود که چند روزنامهنگار و مستندساز و نویسنده را به اتهام احمقانه ربودن ولیعهد دستگیر کرد و میخواست زهرچشم بگیرد ولی دفاعیات گلسرخی دودمان ساواک را به باد داد و اعدام او و دانشیان جباریت رژیم را برملا کرد…
.
پ.ن: خوب است نسل جدید بداند که ترانه
#گل_بارون_زده را ایرج جنتی عطایی برای خسرو گلسرخی سرود و سیاوش قمیشی ملودیاش ساخت و داریوش آن را خواند… هرسه را ساواک احضار و تهدید کرد و در ترانه دست برد …در نسخه اصلی ترانه
گل یاس نبود و
گل سرخ بود…
گل بارون زده من
گل سرخ نازنینم
…
ای
گل شکسته ساقه
گل پرپر
که به یاد هجرت پرنده هایی
توی یاس مبهم چشمات میبینم
که به فکر یه سفر به انتهایی
https://www.ddinstagram.com/reel/C17jipGI81H/?igsh=NGsyeWx1Y3FhOGdk