View in Telegram
یک توقفِ ناگهانی سوار تِراموا بودیم‌. نزدیک دانشگاه شدیم. تراموا ناگهان ایستاد. پنج دقیقه مانده‌بود‌. درس آناتومی داشتیم. چاره‌ای نبود.صبر کردیم. پنج دقیقه گذشت. هنوز ایستاده‌ایم. راننده، تقاضای شکیبایی داشت. در گلویم جیغ داشتم. خانمی فریاد زد. درِ واگن را کوبید. _باز کنید در را. نمی‌توانم. احساس خفگی دارم. بیمارم. باز کنید. عصبانی و بی‌طاقت بود. درِ واگن باز شد. راننده گفت: نمی‌توانیم. اجازه نداریم. باید صبر کنید. زن دوباره فریاد کشید. مسافری اعتراض کرد. _چه خبرته؟ خب، صبر کن خانم. ما هم منتظریم. مشاجره‌ای درگرفت. دو دقیقه گذشت. تِراموا حرکت کرد. در ایستگاه ایستاد. درها باز شد. سریع خارج شدیم. یوزپلنگ شدم. کسی گفت: ساحل! که بود؟ برگشتم. آقای آناناس. گفتم: هان؟ بی‌توقف دویدم. با خودم گفتم: برای تو وقت ندارم. نفسم دیگر بالا نیامد. سنجاب شدم. باز خسته شدم. لاک‌پشت شدم. هنوز نرسیدم؟ کم مانده. رسیدم. آسانسور دیر می‌آید. از پله‌ها رفتم. گرم شده‌بود‌. صورتم سرخ شد. به کلاس رسیدم. استاد آمده‌بود‌. درس شروع نشده‌بود. دوستم گفت: گوجه‌فرنگی، رسوندی خودتو! خندیدم. استاد سلامی گرم داد. آناتومی جاری شد. پ.ن: چالش نوشتن با جملات کوتاه، حداکثر چهارکلمه‌ای. ساحل خسروی ➡️@sahelshkh #یادداشت_های_من
Telegram Center
Telegram Center
Channel