احمقِ جلوافتاده
راهها دست به دستم میکنند. میروم و نمیآیم. به خیابانها خیره میشوم. به آدمهای سرگردانش. به
شاهین کلانتری گوش میدهم. به اسم هزاران کتاب و نویسندهای که نمیشناسم.
خودم را عقبماندهای حس میکنم. اما لجوجم. یک دنده. شایدم پرو. میمانم و گوش میدهم.
خب همه یک روزی مثل من احمق بودند. شاید الان هم هستند. نسبت به خویشی که در آیندشان ایستاده.
پس ما همیشه احمقیم. اما همیشه عقبمانده نیستیم. دقیقا موقعی که متوجه احمق بودنمان میشویم از عقبماندگی در میآییم.
میشویم احمقی جلوافتاده.
الان پس عقبمانده نیستم؟
شاید عقبمانده نباشم ولی قطعا عقب ماندهام. از خواندن خیلی از کتابهای محشر، از ادبیاتِ غنیمان، از حافظ و سعدی، از داستایوفسکی، از نیچه، کافکا و... خیلی عقب ماندهام.
نه، کافی نیست. احمق و عقب مانده کافی نیست. من بیشتر از هر چیز یک بردهی ناسورم.
بردهی تنبلی. بردهی این گوشی، فضای مجازی و هزارتا چرت و پرت دیگر که مجانی و بیدغدغه دوپامین بهمان تزریق میکنند.
آخ که اگر برده نبودم، چه احمق جلوافتادهای میشدم!
لعنت بهش.
✍ساحل خسروی
➡️@sahelshkh
#یادداشت_های_من