🧑🦰یاسمینا رضا بازیگر، رماننویس، نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس معاصر فرانسوی است.
📚 «خوشا خوشبختان» او مثل دیگر آثارش دربارۀ روابط انسانها با خانواده و دوستان و دارای تنشهای دراماتیک است.
📚این اثر رمانی است متشکل از بیست و یک فصل که از زبان هجده راوی روایت میشود و هریک از آنها عشقها، رابطهها، خیانتها، خوشیها و تلخیهای زندگیشان را با زبان خود بیان میکنند.
🧑🦰یاسمینا را موفقترین نمایشنامهنویس دهۀ آخر قرن بیست فرانسه میدانند.
📚کتاب «ج» با معرفی یک خانوادهی چهارنفره از شمال کشور آغاز میشود، خانوادهای که به پرورش ماهی قزلآلا مشغولاند.
📚هوشمندزاده از مفاهیم هوسرلی بهره برده و در ترسیم موقعیت این خانواده به سوالات عمیقی پرداخته، پرسشهایی چون: «چگونه با بدن خود ارتباط برقرار میکنم؟» «هویت من در جهان کجاست؟»، «حواس چه نقشی در تجربهی من از دنیا دارند؟» و «آیا میتوان تعادلی میان بدن و محیط اطراف برقرار کرد؟»
📚 کتاب با داستان مردی راستدست آغاز میشود که چهار انگشت دست راستش را به هم میچسباند. تصویری که او ترسیم میکند، انگارهای از انسجام است. او به تلاش میپردازد تا با ترکیب انگشتهایش، به دست آوردن بدنی چپدست را تجربه کند، اما نتیجهی این تلاش به او آنچه را که تصور میکرده، نمیآورد و وضعیت به نتیجهای متفاوت از آنچه تصور کرده برمیگردد.
📚اینگونه، هرکدام از اعضای خانواده نقش و وظیفهی خود را در این داستان بازی میکنند و تا به انتها در این اثر جذاب نقشهای خود را ایفا میکنند.
📚نگارش روان، داستان تأملبرانگیز و سبک روایت دلچسب از ویژگیهایی است که تا آخرین صفحه خواننده را همراه میسازد.
🔆امروز صبح وارد شدیم و از ما پذیرایی خوبی نکردند، چون در ساحل هیچکس نبود جز انبوهی از آدمهای مرده یا تکهپارههایی از آدمهای مرده و تانکها و کامیونهای خردشده. از چپوراست گلوله میآمد و من اینجور شلوغپلوغی را اصلاً خوش ندارم. پریدیم توی آب، ولی آب گودتر از آن بود که نشان میداد و پای من روی یک قوطی کنسرو لیز خورد. جوانکی که پشت سرم بود تصف بیشتر صورتش را گلوله برد و من قوطی کنسرو را یادگاری نگه داشتم. تکههای صورتش را جمع کردم و دادم دستش و او رفت که برود بیمارستان، ولی گمانم راه را عوضی رفت، چون هی توی آب پایین رفت و رفت تا آب از سرش رد شد و گمان نمیکنم که دیگر آن زیر چشمش آنقدر ببیند که راه را گم نکند.