#موقت
وقتی به جشنها و بزمهایی چون
یلدا و
نوروز از دریچه تاریخ و ادبیات مینگرم در نظرم صدچندان دلپذیر میآید. همیشه با خود میگویم به گاه نوروز شاعران چه لباسی می پوشیدند؟ چه سان به حضور سلطان و امیر میرفتند؟
امروز به عکسهای سفر سال گذشتهام به اصفهان مینگریستم؛ عالیقاپو با شکوه و هیمنهای تمام خودنمایی میکرد. ذهنم جَستن آغازید و به قرن یازدهم ه.ق رفت؛ شب یلدای روزگار شاه عبّاس و
صائب. ایرانیان آن روزگار بر سفره خود در این شب چه مینهادند؟ بازاريان چه میفروختند و با چه ادبیاتی؟ بزرگان خانوادهها در سرمای آخرین روز پاییز و نخستین شب زمستان کدام حکایات را در گوش کودکان میخواندند؟ آیا کسی به دست تنگدستان نگهی میانداخت؟ در دربار اوضاع چگونه بوده است؟ دولتیان و وزرا چه تدبیری میاندیشیدهاند برای برگزاری شکوهمند یلدا؟ چه کسانی بر قامت شاه عبّاس لباس میپوشاندهاند؟ شاه از چه ساعتی به بزم پای مینهاده است؟ با کدام عطر و گلاب لباس سلطان را معطر میساختهاند؟ شام آن شب درباریان چه بوده است؟ تیهو؟ شیشک؟ کباب آهو؟ مطربان چه قول و غزلهایی را با چه سازی و در کدام دستگاه میخواندهاند؟ آیا نقش جهان را در شب یلدا چراغانیتر میکردهاند؟ ملکالشعرای دربار،
صائب کدام قصیده یا غزل را در مدح سلطان میخوانده است؟ چگونه به آرایش و پیرایش خود میپرداخته است؟ آیا مانند ما ایرانیان آن روزگار هم دیوان
حافظ میگشودهاند؟
صائب کدام غزل
خواجه را خوانده است؟
خلاصه آنکه با خود میاندیشم ایرانیان چگونه قرنها از دل تاریکی شب یلدا به روشنایی نوروز رسیدهاند؟
خوش دارم این دو بیت زربفت پرنیانی
حکیم نظامی را بر این پاتابه خویش درج کنم که این روزها بدان مترنّمم:
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بوَد یقین باشد
جمعه/ ۱۴۰۳/۹/۳۰
میلاد نورمحمّدزاده
@safavidhistory1402