«گربهای پشت پنجره»
داستانی از بابک ابراهیمپور
سروصدای داخل کوچه توجه گربهی مسن، چاق و پشمالو را جلب کرد. با کمی تردید و تقلا پرید لبهی پنجره و با کنجکاوی خیره شد به پایین، به داخل کوچه. صدای گلوله و فریاد از کوچه میرسید و تا طبقهی چهارم، یعنی تا جایی که گربه بر لبهی پنجره ایستاده بود، بالا میرفت. صدای مجریِ شبکهی مخالفان حکومت به زبان انگلیسی از تلویزیون پخش میشد: «پارتیزانهای آزادیخواه در پی فشار و حجم گستردهی سرکوب فاشیستها، تمام جان و توانشان را پای دفاع از این سرزمین گذاشتهاند...»
ادامهی این #داستان را در وبسایت سایهها بخوانید:
http://sayeha.org/ap4361
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa