داستان زندگی شهدا

#پایان
Канал
Логотип телеграм канала داستان زندگی شهدا
@zendegishahidПродвигать
138
подписчиков
31,4 тыс.
фото
11 тыс.
видео
2,56 тыс.
ссылок
"﷽ " امروز فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست مقام معظم رهبرے❤️ به امیدِ روزی که بگویند؛خـادِمٌ الشٌـهدا به شــهدا پیوست تبادل و تبلیغ نداریم🚫 لینک ما درایتا👇 http://eitta.com/@zendegishahid
🔴حساب ایران به عبری:

این وعده‌ی صادق خواهد بود...

#پایان🔥

#الّلهُـمَّ‌_عَجِّــلْ‌_لِوَلِیِّکَـــ‌_الْفَـــرَج 🏴

@zendegishahid
#خبر_فوری

🕊 شناسایی شهید گمنام

مادر چشمش به گنبد بود و سیاه‌پوش نور دل امام هشتم،
با غم شهادت امام جواد علیه‌السلام
دلش را پیوند زده بود به ضریح...

این زیارت چندم بود که بی خبر از دردانه‌اش سیدمحسن مشهد بود!؟

اما این بار
زیارتش طعم دیگری داشت...

#پایان_چشم_انتظاری‌ها

پیکر مطهر بسیجی شهید سیدمحسن غریبیان که سال‌ها پیش به‌عنوان شهید گمنام در همدان به خاک سپرده شده بود، از طریق آزمایش DNA شناسایی و مراحل اطلاع‌رسانی در جوار حریم امن رضوی به خانواده شهید و مادرش انجام گردید.

#الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج

@zendegishahid
رهبر معظم انقلاب:

" کسانی که آن خصومت‌ها را نسبت به ملت ایران انجام می‌دادند، اکنون استخوان هایشان زیر خاک است اما جمهوری اسلامی ایستاده است، این آقا هم روزی بدنش زیر خاک می رود اما جمهوری اسلامی همچنان ایستاده و سرافراز خواهد بود"

#پایان_ترامپ

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
دعام کن مادر
محمدحسین پویانفر
🎼 دعام کن مادر
محمدحسين پويانفر
سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است

چادرت را بتکان روزی ما را بفرست...

ای که روزی دو عالم همه از چادر توست...

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#پایان_انتظار

فرزند در آغوش مادر

اولین دیدار مادر شهید مدافع حرم حاج سید جواد اسدی با فرزندش بعد از نزدیک به 3 سال در #معراج_شهدا

#شهید_سید_جواد_اسدی

@zendegishahid
#تا_عید_غدیر
@zendegishahid
💢اولین مخالف با #ولایت امیرالمومنین


حارث بن نعمان فهرى پس از مخالفت آشكار خطاب به رسول خدا صلی الله و علیه وآله گفت: "اى محمد! ما را به خدا خواندى پذیرفتم، نبوت خود را مطرح كردى، لااله الاالله و محمد رسول الله گفتیم، ما را به #اسلام دعوت كردى اجابت كردیم، گفتى، نماز در پنج وقت بخوانید خواندیم، به زكات و روزه و حج و جهاد سفارش كردى #اطاعت كردیم، حال پسر عموى خود را امیر ما ساختى كه نمى دانیم این حكم از طرف خداست یا با اراده شخصى شما پیدا شده است؟"

رسول خدا(ص)پاسخ داد #سوگند به خدا كه جز او پروردگارى نیست، این دستور از طرف اوست.


حارث بن نعمان فهرى با #غروری که تمام وجودش را فرا گرفته بود تقاضاى عذاب كرد. بیچاره فکر می کرد قدرتى وجود ندارد تا او را كیفر دهد.

سر به آسمان بلند كرد و گفت: "خدایا اگر آنچه را كه محمد درباره على مى گوید از طرف تو است و به امر توست، #سنگى از آسمانى بر من فرود آید و مرا عذاب كند" هنوز سخنانش به #پایان نرسیده بود كه از آسمان سنگى بر او #فرود آمد و او را به #هلاكت رساند كه آیات 1 و 2 سوره معراج نازل شد.

تذكره الخواص ص 19: ابن جوزى حنفى و تفسیر المنارج ج 6 ص 464

@zendegishahid
❤️ در بهار آزادی، جای #شهدا خالی...

جای شهدای #مدافع_حرم خالی...

تصویر #پروفایل پیشنهادی 👌
#مدافعین_حرم
#پایان_داعش
#وعده_صادق
#سردار_سلیمانی
@zendegishahid
🔴سوال مهم
@zendegishahid

🔺آیا داعش بطور کلی نابود شد؟

داعش به لحاظ سیاسی و نظامی تمام شده و دیگر هیچ شهر یا منطقه ای در عراق و سوریه را در تصرف ندارد، اما به لحاظ مسائل ضد امنیتی همچنان وجود خواهد داشت.

ممکن است بقایای #داعش در کشورهای مختلف در سالیان آینده با حملات تروریستی کور با بمب گذاری و ترور ادامه حیات دهند، بخصوص اینکه جمع کثیری از عناصر و سران داعش را #آمریکا از نابودی نجات داده و آنها را به مکانهای نامعلومی منتقل کرده است تا همچنان از آنها علیه بشریت استفاده شوم کند.

لذا همانگونه که در پیام رهبر انقلاب هم آمده است، باید هوشیار بود، و با حفظ وحدت و زدودن هر پسماند خطرناک، کار فرهنگی، بصیرت افزایی و روشنگری کرد و آمادگی‌های همه جانبه داشت.

#پایان_داعش
لطفا منتشر کنید 🌺
@zendegishahid
@zendegishahid


#داستـان_عاشقـانہ_مذهبـے 💖
#رهـایی_ازشب
#قسمت_صدوهشتادونه
1⃣8⃣9⃣


گفتم :صبر کن یک کم نفس تازه کنم با هم میریم از مغازه آب میخریم.
آقامهدی دست از بهانه گیری برنمیداشت.
دختر جوان دستش رو سمت کیفش برد.حدس زدم بخاطر سروصدای ما قصد داره نیمکت رو ترک کنه.ما خلوت او را به هم زده بودیم.
او از کیفش بطری آبی بیرون آورد و رو به آقا مهدی گفت:بیا عزیزم.اینم آب.مامامت گناه داره نمیتونه زیاد راه بره.
آقا مهدی نگاهی به من انداخت!
من از اون دختر خانوم تشکر کردم و لیوانی از کیفم در آوردم و به آقا مهدی دادم.
دختر جوان با لبخند سخاوتمندانه ای برای او آب ریخت و سرش رو نوازش کرد.
نتونستم خودم رو کنترل کنم دستش رو گرفتم.
جا خورد آب دهانم رو قورت دادم و با لبخندی دوستانه پرسیدم: اگه ما مزاحم خلوتت هستیم میریم یک جای دیگه. .انگار احتیاج داری تنها باشی..
او لبخند تلخی زد و به همراه لبخند، چشمهاش خیس شد.نه مهم نیست. من به اندازه ی کافی تنها هستم! دلم میخواد از تنهایی فرار کنم.
چقدر دلش پر بود.کلمات رو با اندوه و بغض ادا میکردپرسیدم:چرا تنها عزیزم؟ حتما مادری پدری خواهرو برادری داری که باهاشون بگی بخندی. درد دل کنی..
او با پوزخند تلخی حرفم رو قطع کرد!
_حتما نباید خونواده داشته باشی تا بی غصه باشی.من در کنار اونها تنهاوغصه دارم.
دستهای سرد و لرزونش رو در دستم گرفتم و با مهربونی نگاهش کردم.گفتم:نمیدونم دلت چرا پره.حتما دلیل موجهی داری..ولی یادت باشه همه ی مشکلات یه روزی تموم میشه. پس زیاد خودتو درگیرشون نکن و فقط نگاه کن!! شش سال پیش یکی یه حرف قشنگ بهم زد زندگیم و متحول کرد.حالا همونو من بهت میگم!اگه تو بحر حرف بری حال تو هم خوب میشه.اون اشکش رو پاک کرد و منتظر شنیدن اون جمله بود.گفتم:ما تو آغوش خداییم.وقتی جای به این امنی داریم دیگه چرا ترس؟! چرا نا امیدی؟! چرا گلایه و تنهایی؟! ازمن میشنوی تو این آغوش مطمئن فقط اتفاقات وحوادث ناگوار رو تماشا کن و با اعتماد به اونی که بغلت کرده برو جلو!

او نگاهش رو روی زمین انداخت و با بغض گفت:این حرفها خیلی قشنگه!خیلی ولی تو واقعیت اینطوری نیست.
بعد سرش رو بالا آورد و پرسید:شما خودت چقدر این حرفتو قبول داری؟
من با اطمینان گفتم:من با این اعتقاد دارم زندگی میکنم!! با همین اعتقاد شاهد معجزات بودم. مشکل ما سر همین بی اعتقادیمونه.از یک طرف میگیم الله اکبر از طرف دیگه بهش اعتماد نمیکنیم.اگر اعتماد کنی هیچ وقت غم درخونت رو نمیزنه.هیچ وقت نا امید نمیشی.به جرات میگم حتی هیچ کدوم از دعاهات بی جواب نمیمونه.
او مثل مسخ شده ها به لبهای من خیره بود.زیر لب نجوا کرد:شما..چقدر..ماهید!
خندیدم.گفت:حرفهاتون دل آدم رو میلرزونه.مشخصه از ته دلتون میگید..خوش بحالتون.این ایمان و از کجا آوردید؟کمی بهش نزدیک ترشدم وگفتم:منم اولها این ایمان رو نداشتم.خدا خودش از روی محبت و مهربانی ش این ایمان و به دلم انداخت.حالاهر امتحان و ابتلایی سر راهم قرارمیگیره باعلم به اینکه میدونم آخرش حتما برام خیره صبر میکنم.
اودستم رو رها نمیکرد.
با نگاهی مشتاق صورتم رو تماشا میکرد.خوش به سعادتتون..چقدر ایمانتون قویه که وقتی دارید حرف میزنید احساس میکنم حالم رفته رفته بهتر میشه..لطفا بهم بگید چطور به این منطق رسیدید.من با تعجب خندیدم:وای نه خیلی مفصله.ولی مطمئن باش سختیهایی که من کشیدم یک صدمش هم در زندگی شما نیست! واصلا به همین دلیله که الان به این اعتقاد رسیدم.هرچی بیشتر سختی بکشی آب دیده تر وناب تر میشی.من و اوتا غروب روی نیمکت حرف زدیم و او با اعتمادی وصف ناپذیر ازدغدغه ها ومشکلاتش گفت.از دعواهای مکرر پدرو مادرش..از بی معرفتی و بدرفتاریهای دوستانش و چیزی که آخرش گفت و دلم رو به درد آورد این بودکه به تازگی فهمیده که مادرش بیماری صعب العلاجی داره و میترسه که او رااز دست بده.
او با بغض واشک گفت:شماکه اینقدر اعتقادتون قویه برامون دعاکنید. دیگه تحمل ندارم.دستش رو نوازش کردم.
صدای اذان ازمناره ها بلند بود.با چشمی اشکبار برای سلامتی مادرش و برطرف شدن مشکلاتش دعا کردم و او هم آهسته گفت:آمین!آقا مهدی دوید سمتم. مامان مامان اذان میگن..بریم مسجد الان بابایی میاد..
من از روی نیمکت بلند شدم و با لبخندی دوستانه به دخترجوان گفتم:یادت نره بهت چی گفتم!!تو در آغوش خدایی!! به آغوشش اعتماد کن اولبخندی زد:حتما ممنونم چقدر حالم بهتره ازاو خداحافظی کردمهنوز چند قدمی دور نشده بودم که تصمیم گرفتم دوباره به عقب برگردم اوبا تعجب نگاهم کرد.
گفتم:مسجد نمیای بریم؟!امشب دعای کمیل داره.برق عجیب و امیدوارانه ای درچشمش نشست از جا بلند شد و بادودلی گفت:خیلی دوست دارم ولی من چادری نیستم دستش رو گرفتم و سمت خودم کشوندم.
نگران نباش.من چادر همراهم هست.وتاریخ دوباره تکرار شد...

🔴 #پایان
@zendegishahid