داستان زندگی شهدا

#مادران_عاشق_‌پرور
Канал
Логотип телеграм канала داستان زندگی شهدا
@zendegishahidПродвигать
138
подписчиков
31,4 тыс.
фото
11 тыс.
видео
2,56 тыс.
ссылок
"﷽ " امروز فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست مقام معظم رهبرے❤️ به امیدِ روزی که بگویند؛خـادِمٌ الشٌـهدا به شــهدا پیوست تبادل و تبلیغ نداریم🚫 لینک ما درایتا👇 http://eitta.com/@zendegishahid
#جنگ_به_روایت_تصویر

راوی و عکاس این اثر «مریم کاظم‌ زاده» است
او این صحنه را چنین وصف می‌کند:
« بهمن ۶۱ برای گرفتن عکس به خرمشهر رفتم بعد از آزادسازی و پاک‌ سازی نسبی شهر می‌شد به صورت محدودی وارد خرمشهر شد. در همان ایام بود که اولین گروه‌های ساکن خرمشهر می‌توانستند تحت شرایطی به منطقه بیایند. توفیقی برایم شد تا همراه خانواده شهدای اهلِ‌ خرمشهر شوم. شب هنگامِ خواب ، مادرهـا که بعداز مدتها همدیگر را دیده بودند، خواب از سرشان پریده بود و باهم صحبت میکردند. پای صحبت‌هایشان نشستم. پیوندشان، خون پسرانشان بود. بعضی‌هایشان برای حفظ خرمشهـر جنگیده بودند و بعضی دیگر برای آزادی‌اش. یکی از مادرهـا خانم حاجی شاه بود...
سه فرزندش در خرمشهر «شهید» شده بودند.
آن سال آمده‌ بود تا هم خانه‌اش را ببیند و هم
به زیارت قبر شهنازش و دو پسرش برود....

برایم از دخترش تعریف کرد. شهنازش دروس حوزوی می‌خواند و در کلاس‌های نهضت سوادآموزی معلم بود. هشتم مهر ٥٩، همراه دوستش برای سنگرها غذا می‌بردند که هر دو با گلوله دشمن شهید می‌شوند. برایم گفت که چطور خودش، دخترش را کفن و دفن کرده است. بعد از شهناز، به فاصله یک ماه ، محمد حسین‌اش را از دست می‌ دهد. محمدحسین سه سال از شهنـاز بزرگ‌تـر بود. تاروز آخری که خرمشهر سقوط کرد، ماند و جنگید. پیکر محمدحسین را پیدا نکردند. پسر بزرگش ناصر هم بعد از آزادی خرمشهر در منطقه شهید شد..

آن شب، مادرها شاعر شده بودند و لالایی‌های فی‌البداهه برای پسرانشان می‌خواندند...

#مادران_عاشق_‌پرور
#شهیدان_حاجی‌شاه
#شهدای_خرمشهر
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🍃

@zendegishahid
.
تا ابد مدیون مادرانی هستیم
که به فرزندانشان ایثار آموختند ...
و ما ادرئک ام الشهید؟!!!
.
.
راوی و عکاس این اثر «مریم کاظم‌ زاده» است
او این صحنه را چنین وصف می‌کند:
« بهمن ۶۱ برای گرفتن عکس به خرمشهر رفتم بعد از آزادسازی و پاک‌سازی نسبی شهر می‌ شد به صورت محدودی وارد خرمشهر شد. در همان ایام بود که اولین گروه‌های ساکن خرمشهر می‌توانستند تحت شرایطی به منطقه بیایند. توفیقی برایم شد تا همراه خانواده شهدای اهلِ‌ خرمشهر شوم.
.
شب هنگامِ خواب، مادرها که بعد از مدت ها همدیگر را دیده بودند،
خواب از سرشان پریده بود و باهم صحبت می‌کردند. پای صحبت‌هایشان نشستم. پیوندشان، خون پسرانشان بود. بعضی‌هاشان برای حفظ خرمشهر جنگیده بودند و بعضی دیگر برای آزادی‌اش.. یکی از مادرها خانم حاجی‌شاه بود. سه فرزندش در خرمشهر «شهید» شده بودند. آن سال آمده‌ بود تا هم خانه‌اش را ببیند و هم به زیارت قبر شهنازش و دو پسرش برود....
.
برایم از دخترش تعریف کرد. شهنازش دروس حوزوی می‌خواند و در کلاسهای نهضت سوادآموزی معلم بود. هشتم مهر ۵۹ همراه دوستش برای سنگرها غذا می‌بردند که هر دو با گلوله‌ دشمن #شهید می‌شوند. برایم گفت که چطور خودش، دخترش را کفن و دفن کرده است. بعد از شهناز، به فاصله یک ماه، محمد حسین‌اش را از دست می‌ دهد. محمدحسین سه سال از شهناز بزرگ‌تر بود. تا روز آخری که خرمشهر سقوط کرد، ماند و جنگید. پیکر محمدحسین را پیدا نکردند. پسر بزرگش ناصر هم بعد از آزادی خرمشهر در منطقه شهید شد..
.
آن شب، مادرها شاعر شده بودند و لالایی‌های فی‌البداهه
برای پسرانشان می‌خواندند...
.
#شهدای_خرمشهر
#مادران_عاشق_‌پرور
#پنجشنبه‌های_دلتنگی
#شهید_ناصر_حاجی_شاه
#شهید_شهناز_حاجی_شاه
#شهید_محمدحسین_حاجی_شاه
#شهدا_را_یاد_کنید_با_ذکر_صلوات


‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸

@zendegishahid
#مادرانہ

دلتنگ توأم اشڪ خریدار ندارد
مے بارد و انگار ڪه بازار ندارد

گویند: "ڪه رخساره خبر میدهد از دل"
حالا تو بخوان حال مرا جار ندارد...

#مادران_عاشق_پرور
#شب_بخیــــر

@zendegishahid