#خواب علیرضا خوابی دیده بود وخوابش را برای برادرش تعریف می کند. یک بانویی با لباس سبز و چادر سیاه رنگ وچهره نورانی به من می گفت: بیا ومن هم به ایشان قول دادم که به سوریه بروم، پس باید حتما بروم. علیرضا تصمیم خود را گرفته بود و آماده شده بود. واقعا هم راست گفته اند که خود بی بی زینب سلام الله علیها مدافعانش را دعوت
می کند.
#صدای_زنگ_تلفنعلیرضا هر وقت
تلفن همراهش
زنگ می خورد، آهنگ زنگش یا زینب بود وعشق وعلاقه خاصی به حضرت زینب سلام الله علیها داشت. شب بود و
تلفن همراه علیرضا با همان یا زینب یا زینب
زنگ خورد، و وقتی
تلفن همراهش را برداشت گفت من حتما میام. شب علیرضا آرام وقرار نداشت و خودش را آماده کرد وحسابی خودش را تمیز وآراسته کرد. و صبح زود از خانه
رفت و دیگر هیچ وقت برنگشت.
#مادرازته_دل_راضی_باش علیرضا وقتی که به پادگان رسید به من
زنگ زد وگفت: مادر جان من رفتم،شما راضی هستید یا نه؟ من گفتم که حالا که رفتی پسرم من چه کار
می توانم بکنم. و علیرضا دوباره همان جمله را تکرار کرد وگفت: مادر بگو راضی هستی؟ من هم گفتم: باشه راضی ام پسرم. علیرضا دوباره گفت: مادر بگو که از ته دل راضی هستی که دل من آرام شود؟! من هم گفتم: باشه پسرم، من از ته دل راضی راضی هستم. وبعد علیرضا در پادگان آموزش دید وبه سوریه اعزام شد..
#ازلسان_مادرگرامی#شهید_علیرضا_غلامی#فاطمیون🌷#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
🌸@zendegishahid