داستان زندگی شهدا

#شهید_رضا_شجاع
Канал
Логотип телеграм канала داستان زندگی شهدا
@zendegishahidПродвигать
138
подписчиков
31,4 тыс.
фото
11 тыс.
видео
2,56 тыс.
ссылок
"﷽ " امروز فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست مقام معظم رهبرے❤️ به امیدِ روزی که بگویند؛خـادِمٌ الشٌـهدا به شــهدا پیوست تبادل و تبلیغ نداریم🚫 لینک ما درایتا👇 http://eitta.com/@zendegishahid
تازه از جاجرم منتقل شیروان(شهرهای خراسان شمالی)شده بودیم قرار شد رضا تو یکی از روستاهای اطراف شیروان(توده) خدمت کنه یک هفته سر خدمت و چهار روز خونه...
بعد جابجایی و مرتب شدن خونه، رضا قرار شد بره سر کار و یک هفته بعد بیاد خونه.این یک هفته سخت گذشت آخه خیلی وقت بود چند روز متوالی از هم دور زندگی نکرده بودیم... هر طور بود این یه هفته گذشت و صبح روز هشتم بود که زنگ خونه به صدا در اومد صدای ماشینمون رو میشناختم فهمیدم رضاست.
آیفون‌رو برداشتم صدای خسته رضا رو از پشت آیفون و بغضی که تو صداش بود رو احساس کردم در رو باز کردم صدای پاشو که به سرعت پله ها رو میومد بالا می‌شنیدم،نگران شدم!!! مثل همیشه نبود اومدنش.....
کنار در منتظرش بودم برسه طبقه سوم .حسم درست بود رضا مثل همیشه نبود تا منو دید اونقدر محکم تو آغوشم گرفت احساس کردم هر آن استخونهام میشکنه، رضا همیشه به من و ابوالفضل خیلی ارادت داشت ابراز علاقه هاش کم نبود اما با حال اون روزش فکر کردم حتما سر کار مشکلی براش پیش اومده نگران پرسیدم چیزی شده، اتفاقی افتاده ؟

صداش میلرزید آروم گفت آره! پرسیدم چی؟گفت دلم تنگ شده بود خیلییی، من نمیتونم بدون شما زندگی کنم نمیدونی چطور گذروندم این یه هفته رو اگر امروز هم نمیذاشتن بیام خونه بخدا دق میکردم دلم خیلی برا تو و ابوالفضلمان تنگ شده بود...
می گفت نمیدونم چرا اینجوری شدم اما زندگی بی شما سخت شده برام....
اما من میدونستم چی شده آخه منم مثل خودش شده بودم اونقدر وابسته که بعد رفتنش همه زندگیم باهاش رفت

#شهید_رضا_شجاع
#شهید_امنیت
#هفته_نیروی‌انتظامی

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#خاطرات_شهید

تازه از جاجرم منتقل شیروان (شهرهای خراسان شمالی)شده بودیم قرار شد رضا تو یکی از روستاهای اطراف شیروان(توده) خدمت کنه یک هفته سر خدمت و چهار روز خونه.....
بعد جابجایی و مرتب شدن خونه، رضا قرار شد بره سر کار و یک هفته بعد بیاد خونه.این یک هفته سخت گذشت اخه خیلی وقت بود چند روز متوالی از هم دور زندگی نکرده بودیم..... هر طور بود این یه هفته گذشت و صبح روز هشتم بود که زنگ خونه به صدا در اومد صدای ماشینمون رو میشناختم فهمیدم رضاست .
ایفون برداشتم صدای خسته رضا رو از پشت ایفون و بغضی که تو صداش بود رو احساس کردم در رو باز کردم صدای پاشو که به سرعت پله ها رو میومد بالا میشنیدم،نگران شدم!!! مثل همیشه نبود اومدنش.....
کنار در منتظرش بودم برسه طبقه سوم .حسم درست بود رضا مثل همیشه نبود تا منو دید اونقدررررر محکم تو آغوشم گرفت احساس کردم هر آن استخونهام میشکنه، رضا همیشه به من و ابوالفضل خیلی ارادت داشت ابراز علاقه هاش کم نبود اما با حال اون روزش فکر کردم حتما سر کار مشکلی براش پیش اومده نگران پرسیدم چیزی شده، اتفاقی افتاده ؟

صداش میلرزید اروم گفت اره! پرسیدم چی؟؟گفت دلم تنگ شده بود خیلیییییی، من نمیتونم بدون شما زندگی کنم نمیدونی چطور گذروندم این یه هفته رو اگر امروز هم نمیزاشتن بیام خونه بخدا دق میکردم دلم خیلی برا تو ابوالفضلمان تنگ شده بود😔
می گفت نمیدونم چرا اینجوری شدم اما زندگی بی شما سخت شده برام....
اما من میدونستم چی شده اخه منم مثل خودش شده بودم اونقدر وابسته که بعد رفتنش همه زندگیم باهاش رفت

#شهید_رضا_شجاع🌷
#شهید_امنیت
#هفته_نیروانتظامی

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid