داستان زندگی شهدا

#شب_عاشورا
Канал
Логотип телеграм канала داستان زندگی شهدا
@zendegishahidПродвигать
138
подписчиков
31,4 тыс.
фото
11 тыс.
видео
2,56 тыс.
ссылок
"﷽ " امروز فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست مقام معظم رهبرے❤️ به امیدِ روزی که بگویند؛خـادِمٌ الشٌـهدا به شــهدا پیوست تبادل و تبلیغ نداریم🚫 لینک ما درایتا👇 http://eitta.com/@zendegishahid
#امام_حسین
#شب_دهم_محرم
#شب_عاشورا

می‌شود روشنی ِ خیمه بمانی تا صبح؟
مونسم باشی و شب را برسانی تا صبح

می‌شود رَحم كنی حرفِ جدایی نزنی
تا پیِ ِ چاره مـرا سر نَـدَوانی تا صبح

منتت دارم و می‌خواهم اگر راهی هست
مَحضِ این خاطرِ آشُفته بمانی تا صبح

چه به روزِ تو می‌آرند خدا می‌داند
زنده نگذاردم این دل‌نگرانی تا صبح

روبرویِ تو اگر گریه اَمانم بدهد
بر ندارم نِگَه از رویِ تو آنی تا صبح

دهـنِ خشک و لبِ پُر تَرَكَت نگذارد
دلِ رنجورِ مرا تاب و توانی تا صبح

بُغض پا پیچِ گلویم شده و می‌ترسم
كار دستم دهد این سوز نهانی تا صبح

هول كردم به زمین خوردم و می‌خواهی
خاک از چادر زینب بتكانی تا صبح

بنشین سیر نگاهت كنم ای یوسفِ عشق
لحظه‌ها می‌رود و نیست زمانی تا صبح

می‌شود فاتحه‌ی پوشیه و روسریِ
خواهرِ خون‌جگر از پیش بخوانی تا صبح

چشمِ بارانی‌تان می‌دهد امشب خبرم
از بَلایی كه قرار است بیاید به سرم

وای بر حالِ دلِ خواهرِ تو فردا عصر
می‌خورد چنگ به بال و پرِ تو فردا عصر

آسمان را ز عطش دود فقط خواهی دید
رَمقی نیست به چشمِ ترِ تو فردا عصر

سرِ شش‌ماهه‌ی تو می‌شود آویز به پوست
ارباً ارباست علی‌اكبرِ تو فردا عصر

می‌بَرد لشكری از نیزه حوالیِ حرم
تكه‌تـكه تـنِ آب‌آورِ تـو فردا عصر

تك و تنها وسطِ دشت و بیابان چه كند؟
دامنش سوخت اگر دخترِ تو فردا عصر

چنگِ یک مُشت سنان در طمعِ گیسویت
می‌زند پَرسه به دور و بَرِ تو فردا عصر

هر قدر نیزه و شمشیر و تبر جمع كنند
بیشتر كشف شود پیكرِ تو فردا عصر

چكمه‌ای سرخ می‌افتد به رویِ سینه‌ی تو
خنجری كُنـد رویِ حنجرِ تو فردا عصر

سخت دعواست سرِ جایـزه‌ی بیشتری
بینِ گودال برایِ سرِ تو فردا عصر

آخرین‌خواهشم این است دعا كن برسم
زودتر از نفسِ آخر تو فردا عصر

علیرضا شریف

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🏴

@zendegishahid
#حضرت_زینب
#شب_دهم_محرم
#شب_عاشورا

مثل یک شیشه ی عِطری که درش وا شده بود
سر جدا از بدن زاده ی طاها شده بود

گشت آکنده ز عِطرش همه ی دشت بلا
بر لب جن و ملَک بانگ خدایا شده بود

لاله هایش همه پرپر شده آغشته به خون
باغبانی که بهارش همه یغما شده بود

عِطرش آمیخت چو با رایحه ای با گل یاس
قتلگَه خواستگه ناله ی زهرا شده بود

زینب آمد که سرِ سرو به دامان گیرد
لیک سر بهر سر نیزه مهیا شده بود

جای یک بوسه نَبُد بر تن آن سرو بلند
و گلو بوسه گه خنجر اعدا شده بود

تا به رگ های بریده سر خود را بنهاد
عالمی غرق در آن صحنه ی زیبا شده بود

و در آن لحظه که زینب همه زیبایی دید
گشت هنگامه به پا محشر کبری شده بود

آفرینش همه میرفت شود کُن فیکون
عرش لرزید و فلک هم کمرش تا شده بود

زین مصیبت چو ز احجار زمین خون جوشید
آسمان گریه کنان زین غم عظمی شده بود

شیشه ی عطر تنش خرد و درش گم شده بود
همچو تسبیح که پاشیده ی اعضا شده بود

بر سِنان تا که سَنان زد سر پر خون حسین
در دل زینب غم دیده چه غوغا شده بود

کس ندانست در آن لحظه به زینب چه گذشت
آه از آن شیشه ی عِطری که درش وا شده بود

جواد کریم زاده

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🏴

@zendegishahid
#امام_حسین
#شب_دهم_محرم
#شب_عاشورا

می‌شود روشنی ِ خیمه بمانی تا صبح؟
مونسم باشی و شب را برسانی تا صبح

می‌شود رَحم كنی حرفِ جدایی نزنی
تا پیِ ِ چاره مـرا سر نَـدَوانی تا صبح

منتت دارم و می‌خواهم اگر راهی هست
مَحضِ این خاطرِ آشُفته بمانی تا صبح

چه به روزِ تو می‌آرند خدا می‌داند
زنده نگذاردم این دل‌نگرانی تا صبح

روبرویِ تو اگر گریه اَمانم بدهد
بر ندارم نِگَه از رویِ تو آنی تا صبح

دهـنِ خشک و لبِ پُر تَرَكَت نگذارد
دلِ رنجورِ مرا تاب و توانی تا صبح

بُغض پا پیچِ گلویم شده و می‌ترسم
كار دستم دهد این سوز نهانی تا صبح

هول كردم به زمین خوردم و می‌خواهی
خاک از چادر زینب بتكانی تا صبح

بنشین سیر نگاهت كنم ای یوسفِ عشق
لحظه‌ها می‌رود و نیست زمانی تا صبح

می‌شود فاتحه‌ی پوشیه و روسریِ
خواهرِ خون‌جگر از پیش بخوانی تا صبح

چشمِ بارانی‌تان می‌دهد امشب خبرم
از بَلایی كه قرار است بیاید به سرم

وای بر حالِ دلِ خواهرِ تو فردا عصر
می‌خورد چنگ به بال و پرِ تو فردا عصر

آسمان را ز عطش دود فقط خواهی دید
رَمقی نیست به چشمِ ترِ تو فردا عصر

سرِ شش‌ماهه‌ی تو می‌شود آویز به پوست
ارباً ارباست علی‌اكبرِ تو فردا عصر

می‌بَرد لشكری از نیزه حوالیِ حرم
تكه‌تـكه تـنِ آب‌آورِ تـو فردا عصر

تك و تنها وسطِ دشت و بیابان چه كند؟
دامنش سوخت اگر دخترِ تو فردا عصر

چنگِ یک مُشت سنان در طمعِ گیسویت
می‌زند پَرسه به دور و بَرِ تو فردا عصر

هر قدر نیزه و شمشیر و تبر جمع كنند
بیشتر كشف شود پیكرِ تو فردا عصر

چكمه‌ای سرخ می‌افتد به رویِ سینه‌ی تو
خنجری كُنـد رویِ حنجرِ تو فردا عصر

سخت دعواست سرِ جایـزه‌ی بیشتری
بینِ گودال برایِ سرِ تو فردا عصر

آخرین‌خواهشم این است دعا كن برسم
زودتر از نفسِ آخر تو فردا عصر

علیرضا شریف

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🏴

@zendegishahid
برادرم شب وداع زینبه
@MEHRAB251
🎧 برادرم شب وداع زینبه

🎤 حاج میثم مطیعی

#مداحی
#شب_عاشورا

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#امام_حسین
#شب_دهم_محرم
#شب_عاشورا

می‌شود روشنی ِ خیمه بمانی تا صبح؟
مونسم باشی و شب را برسانی تا صبح

می‌شود رَحم كنی حرفِ جدایی نزنی
تا پیِ ِ چاره مـرا سر نَـدَوانی تا صبح

منتت دارم و می‌خواهم اگر راهی هست
مَحضِ این خاطرِ آشُفته بمانی تا صبح

چه به روزِ تو می‌آرند خدا می‌داند
زنده نگذاردم این دل‌نگرانی تا صبح

روبرویِ تو اگر گریه اَمانم بدهد
بر ندارم نِگَه از رویِ تو آنی تا صبح

دهـنِ خشک و لبِ پُر تَرَكَت نگذارد
دلِ رنجورِ مرا تاب و توانی تا صبح

بُغض پا پیچِ گلویم شده و می‌ترسم
كار دستم دهد این سوز نهانی تا صبح

هول كردم به زمین خوردم و می‌خواهی
خاک از چادر زینب بتكانی تا صبح

بنشین سیر نگاهت كنم ای یوسفِ عشق
لحظه‌ها می‌رود و نیست زمانی تا صبح

می‌شود فاتحه‌ی پوشیه و روسریِ
خواهرِ خون‌جگر از پیش بخوانی تا صبح

چشمِ بارانی‌تان می‌دهد امشب خبرم
از بَلایی كه قرار است بیاید به سرم

وای بر حالِ دلِ خواهرِ تو فردا عصر
می‌خورد چنگ به بال و پرِ تو فردا عصر

آسمان را ز عطش دود فقط خواهی دید
رَمقی نیست به چشمِ ترِ تو فردا عصر

سرِ شش‌ماهه‌ی تو می‌شود آویز به پوست
ارباً ارباست علی‌اكبرِ تو فردا عصر

می‌بَرد لشكری از نیزه حوالیِ حرم
تكه‌تـكه تـنِ آب‌آورِ تـو فردا عصر

تك و تنها وسطِ دشت و بیابان چه كند؟
دامنش سوخت اگر دخترِ تو فردا عصر

چنگِ یک مُشت سنان در طمعِ گیسویت
می‌زند پَرسه به دور و بَرِ تو فردا عصر

هر قدر نیزه و شمشیر و تبر جمع كنند
بیشتر كشف شود پیكرِ تو فردا عصر

چكمه‌ای سرخ می‌افتد به رویِ سینه‌ی تو
خنجری كُنـد رویِ حنجرِ تو فردا عصر

سخت دعواست سرِ جایـزه‌ی بیشتری
بینِ گودال برایِ سرِ تو فردا عصر

آخرین‌خواهشم این است دعا كن برسم
زودتر از نفسِ آخر تو فردا عصر

علیرضا شریف

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#حضرت_زینب
#شب_دهم_محرم
#شب_عاشورا

مثل یک شیشه ی عِطری که درش وا شده بود
سر جدا از بدن زاده ی طاها شده بود

گشت آکنده ز عِطرش همه ی دشت بلا
بر لب جن و ملَک بانگ خدایا شده بود

لاله هایش همه پرپر شده آغشته به خون
باغبانی که بهارش همه یغما شده بود

عِطرش آمیخت چو با رایحه ای با گل یاس
قتلگَه خواستگه ناله ی زهرا شده بود

زینب آمد که سرِ سرو به دامان گیرد
لیک سر بهر سر نیزه مهیا شده بود

جای یک بوسه نَبُد بر تن آن سرو بلند
و گلو بوسه گه خنجر اعدا شده بود

تا به رگ های بریده سر خود را بنهاد
عالمی غرق در آن صحنه ی زیبا شده بود

و در آن لحظه که زینب همه زیبایی دید
گشت هنگامه به پا محشر کبری شده بود

آفرینش همه میرفت شود کُن فیکون
عرش لرزید و فلک هم کمرش تا شده بود

زین مصیبت چو ز احجار زمین خون جوشید
آسمان گریه کنان زین غم عظمی شده بود

شیشه ی عطر تنش خرد و درش گم شده بود
همچو تسبیح که پاشیده ی اعضا شده بود

بر سِنان تا که سَنان زد سر پر خون حسین
در دل زینب غم دیده چه غوغا شده بود

کس ندانست در آن لحظه به زینب چه گذشت
آه از آن شیشه ی عِطری که درش وا شده بود

جواد کریم زاده

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#امام_حسین
#شب_دهم_محرم
#شب_عاشورا

می‌شود روشنی ِ خیمه بمانی تا صبح؟
مونسم باشی و شب را برسانی تا صبح

می‌شود رَحم كنی حرفِ جدایی نزنی
تا پیِ ِ چاره مـرا سر نَـدَوانی تا صبح

منتت دارم و می‌خواهم اگر راهی هست
مَحضِ این خاطرِ آشُفته بمانی تا صبح

چه به روزِ تو می‌آرند خدا می‌داند
زنده نگذاردم این دل‌نگرانی تا صبح

روبرویِ تو اگر گریه اَمانم بدهد
بر ندارم نِگَه از رویِ تو آنی تا صبح

دهـنِ خشک و لبِ پُر تَرَكَت نگذارد
دلِ رنجورِ مرا تاب و توانی تا صبح

بُغض پا پیچِ گلویم شده و می‌ترسم
كار دستم دهد این سوز نهانی تا صبح

هول كردم به زمین خوردم و می‌خواهی
خاک از چادر زینب بتكانی تا صبح

بنشین سیر نگاهت كنم ای یوسفِ عشق
لحظه‌ها می‌رود و نیست زمانی تا صبح

می‌شود فاتحه‌ی پوشیه و روسریِ
خواهرِ خون‌جگر از پیش بخوانی تا صبح

چشمِ بارانی‌تان می‌دهد امشب خبرم
از بَلایی كه قرار است بیاید به سرم

وای بر حالِ دلِ خواهرِ تو فردا عصر
می‌خورد چنگ به بال و پرِ تو فردا عصر

آسمان را ز عطش دود فقط خواهی دید
رَمقی نیست به چشمِ ترِ تو فردا عصر

سرِ شش‌ماهه‌ی تو می‌شود آویز به پوست
ارباً ارباست علی‌اكبرِ تو فردا عصر

می‌بَرد لشكری از نیزه حوالیِ حرم
تكه‌تـكه تـنِ آب‌آورِ تـو فردا عصر

تك و تنها وسطِ دشت و بیابان چه كند؟
دامنش سوخت اگر دخترِ تو فردا عصر

چنگِ یک مُشت سنان در طمعِ گیسویت
می‌زند پَرسه به دور و بَرِ تو فردا عصر

هر قدر نیزه و شمشیر و تبر جمع كنند
بیشتر كشف شود پیكرِ تو فردا عصر

چكمه‌ای سرخ می‌افتد به رویِ سینه‌ی تو
خنجری كُنـد رویِ حنجرِ تو فردا عصر

سخت دعواست سرِ جایـزه‌ی بیشتری
بینِ گودال برایِ سرِ تو فردا عصر

آخرین‌خواهشم این است دعا كن برسم
زودتر از نفسِ آخر تو فردا عصر

علیرضا شریف

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid
#حضرت_زینب
#شب_دهم_محرم
#شب_عاشورا

شمعم که با نگاهِ تو آتش گرفته‌ام
امشب کنارِ آهِ تو آتش گرفته‌ام

پیرت شدم نگاه به این پیرزن بکن
امشب بیا و خواهرِ خود را کفن بکن

امشب غنیمت است برایم چه می‌کُنی
آقا شکسته است صدایم چه می‌کُنی

امشب نشسته‌ای ولی از من جُدا چرا
ای جانِ خیمه پشت‌سرِ خیمه‌ها چرا

امشب به پشتِ خیمه چرا خار می‌کَنی
این خاک را برایِ که اینبار می‌کَنی

با این قلاف قبرِ که را می‌کُنی درست
این قبر کوچک است چرا می‌کُنی درست

یک پلک هم به هم نَزَنم تا نرفته‌ای
گیسویِ خویش را نَکَنم تا نرفته‌ای

گفتند عمه دخترکان: نامه آمده است
عمه عمو کجاست امان‌نامه آمده است

از پیشِ پاسبان حرم آمدم حسین
از سمتِ مهربانِ حرم آمدم حسین

گفتم به خیمه موقعِ هنگامه نیست نیست
بس‌کُن رباب حرفِ امان‌نامه نیست نیست

یگ گوشه رفته تا نخِ قنداقه وا کُنَد
پیراهنی که تازه خریده است تا کُنَد

هِی دستهایِ کوچکِ مهتاب را نَبوس
بس‌کن رُباب بچه‌ی در خواب را نَبوس

از مَشک ، تازه خورده کمی آب می‌پَرَد
آرام بو کُنَش گُلَت از خواب می‌پَرَد

امشب دلم برایِ حرم شور می‌زند
اصلاً دلم برای خودم شور می‌زند

مادر که رفت بعدِ پدر هم حسن نماند
از پنج تا کفن به خدا یک کفن نماند

امشب نشسته‌ام که خودم را کفن کنم
فکری برایِ آنهمه دستِ بزن کنم

امشب که فکر می‌کنم از حال می‌روم
فردا چقدر بر سرِ گودال می‌روم

امشب زِ درد بر جگرم دست می‌زنم
فردا چقدر بر کمرم دست می‌زنم

امشب زِ خاک خار اگر جمع می‌کنیم
فردا میانِ تیغ ، پسر جمع می‌کنیم

امشب غبار از سرِ گیسوت می‌کِشم
فردا غروب نیزه زِ پهلوت می‌کِشم

امشب کنارِ مادر خود می‌خورم زمین
فردا غروب با سرِ خود می‌خورم زمین

حسن لطفی

#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸

@zendegishahid