🦋💔🦋💔🦋💔🤝🎭🤝🎭🤝🦋💔🦋💔🤝🎭💔#به_جان_او#جان_76#ف_مقیمی#فصل_چهارم#محسن«
به به! راه گم کردی آقامحسن! فکر کردم دیگه قابل نمیدونی یه سر
به ما بزنی!»
خودم میدانستم چشمش بهم بخورد طعنه میزند. حق هم دارد! یکدفعه جلسات مشاوره را رها کردم و گذاشتمش تو خماری. الان هم اگر آمدهام فقط
به این دلیل است که برایش از دکتر جدید بگویم. نمیدانم چرا با اینکه از روشهاش جواب گرفتهام ولی ته دلم میترسم. یک جور عذاب وجدان.. یکجور جنون که نمیگذارد از زندگیام لذت ببرم. منتظرم تا
او یکدلهام کند و بهم بگوید نگران نباش! همه چیز مرتب است. عینکش را از دماغش بالا میدهد و ابروها را
به هم نزدیک میکند:«اوضاع روبهراهه؟»
پروانه فقط تو همین هفته دو بار کنارم خوابیده و
به قول خودش لحظههایی را تجربه کرده که اینهمه سال نکرده! احساس غرورم برگشته و دست
به خودارضایی نزدهام! همهی اینها یعنی رو
بهراه بودن اوضاع! فکر کنم دچار وسواس شدهام! میخندم:«خداروشکر! خوبم.. خوب خوب»
صورتش از هم باز میشود:«خیلی هم عالی! چقدر خوشحالم اینو میشنوم. پس داری از درمانت جواب میگیری»
میزنم
به در دملیسی و مجیزگویی:« این رو که مدیون شمام. هر اتفاق خوبی برا من و پروانه خانم بیفته پایهاش رو شما محکم کردید»
به یک لبخند اکتفا میکند:«اختیارداری آقا! اول از همه عنایت خدا بعد تلاش خودتون بوده. خیلی خوشحالم کردی جوون! فکر کردم دیگه داروهات رو نمیخوری»
خودم بهش اینجوری گفته بودم. چند شب بعد از ماجرای الناز، بهم پیام داد و حالم را پرسید. حال و روز مناسبی نداشتم. گفتم میخواهم دور دوا درمان را خط بکشم:«خب عوارضش خیلی زیاد بود دکتر»
«من منکر عوارضش نیستم ولی باید طول درمان کامل شه»
یکهو چشمهاش را ریز میکند:« انشاءالله همچنان استفاده میکنی دیگه...؟»
حالا که رفتهام زیر نظر دکتر جدید، ابایی ندارم از گفتن حقیقت: «دارو که مصرف میکنم ولی دیگه تحت نظر دکتر شمسایی نیستم. یه دکتر پیدا کردم، عالی! خیلی هم پیگیرم هستن. یک جلسه رفتم پیششون، هر شب هم تو تلگرام بهشون پیام میدم راهنماییم میکنن»
چشم و ابروهاش بالا میپرد:« مگه تخصصشون چيه؟»
چه بود اسمش؟ سکس چیچی بود؟ آها:«سکس تراپ!»
گوشهی بینیاش را با سر خودکار میخاراند:«چیشد که رفتی سراغ همچین متخصصی؟ تا جایی که من میدونم شما فعلاً باید با یک اورولوژیست کارت رو جلو ببریها »
سینهام را جلو میدهم و پشت گلو صاف میکنم:« جسارته دکتر ولی اشتباه من این بود که از همون اول بسم الله رفتم سراغ اورولوژ. بخدا کاری که این سکستراپه با من کرد قرصای مزخرف اون دکتره نکرد!»
دمغ میشود:« چه عرض کنم؟
به نظر من ایشون کیس مناسبی برای مورد شما بود. حالا اگه فکر میکنی انتخاب خوبی نبود من معذرت میخوام معرفیش کردم»
اصلاً حواسم نبود
او شمسایی را معرفی کرده! چقدر بد شد اینجوری حرف زدم!
«نه بابا..شما تشخیصتون درست بود ولی راستش رو بخواین دکتر شمسایی یه مقدار زیادی شلوغش میکرد. بخدا من حالم اونقدرهام بد نبود. بقول این سکس تراپه بابا هیچکس اعتیاد و یک دفعهای قطع نمیکنه. گاماس گاماس..»
سر تکان میدهد:« خب؟ جالب شد. میتونم بپرسم روش درمان ایشون چی بوده كه اینقدر راضی هستی؟»
مطمئن نیستم بگویم یا نه.. میروم
به همان روزی که سکس تراپه معاینهام کرد. اسمش شهروز اسلامی است. یک جوان خوشتیپ و کرواتی که آدم میترسد زنش را ببرد پیشش! مطبش جای سوزن انداختن نداشت! همه سانتال مانتال! آدم حسابی! چقدر هم تعریفش را میکردند! وقتی رفتم تو کلی تحویلم گرفت. انگار یک عمر میشناختم. با حوصله معاینهام کرد و بعد مثل یک رفیق صمیمی نشست کنارم. گفت:« نباید پیش اورولوژیست میرفتی. مشکل شما بخشیش ذهنیه بخش دیگهاش برمیگرده
به پارتنرت. آره دیدن این فیلمها
به شدت نهی میشه ولی نه برای شمایی که اعتیاد
به دیدنش داری. اعتیاد رو نمیشه یک شبه ترک کرد! من روشم اینه که اول دوز مصرف رو پایین مییارم بعد کمکم قطع میکنم. کاری که تو با بدنت کردی سرکوب میل جنسیه نه کنترلش!»
«خب باید چطوری کنترلش کنم؟»
دستهای سفید و کشیدهاش را روی میز
به هم چسباند:«یکم حرفی که میزنم خطرناکه ولی پیشنهادم اینه وقتی نیاز
به فیلم داری تماشا کن ولی محدود و با شرایط خاص»
«چه شرایطی؟»
«فیلمهایی رو ببین که من برات میفرستم. و بعد از اینکه تحریک شدی بلافاصله برو سروقت همسرت»
«یعنی چی؟»
«گوش کن پسر خوب. باید بپذیری که تو با سابقهی پونزدهسال اعتیاد، خیلی بلاها سر روح خودت آوردی. ذهنت شرطی شده. تنوع طلب شدی. و هر چقدر خودت رو
به در و دیوار بزنی دیگه خانمت برات جاذبه نداره. تنها راهی که در قدم اول پیش روت داری اینه که فعلاً با همون فیلمها تحریک شی و بعد
به جای استمنا بری سراغ خانمت»