مجله قـلـمداران

#به_جان_او
Канал
Логотип телеграм канала مجله قـلـمداران
@zemzemehdeltangiПродвигать
1,62 тыс.
подписчиков
1,26 тыс.
фото
320
видео
824
ссылки
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام است. داستان آنلاین #به‌جان‌او #ف_مقیمی ادمین پاسخگویی به سوالات درمورد داستانها @Raahbar_talar
К первому сообщению
🦋💔🦋💔🦋💔
🤝🎭🤝🎭🤝
🦋💔🦋💔
🤝🎭
💔
#به_جان_او
#جان_76
#ف_مقیمی
#فصل_چهارم

#محسن
«به به! راه گم کردی آقامحسن! فکر کردم دیگه قابل نمی‌دونی یه سر به ما بزنی!»
خودم می‌دانستم چشمش بهم بخورد طعنه می‌زند. حق هم دارد! یک‌دفعه جلسات مشاوره را رها کردم و گذاشتمش تو خماری. الان هم اگر آمده‌ام فقط به این دلیل است که برایش از دکتر جدید بگویم.‌ نمی‌دانم چرا با اینکه از روش‌هاش جواب گرفته‌ام ولی ته دلم می‌ترسم. یک جور عذاب وجدان.. یک‌جور جنون که نمی‌گذارد از زندگی‌ام لذت ببرم. منتظرم تا او یک‌دله‌ام کند و بهم بگوید نگران نباش! همه چیز مرتب است. عینکش را از دماغش بالا می‌دهد و ابروها را به هم نزدیک می‌کند:«اوضاع روبه‌راهه؟»
پروانه فقط تو همین هفته دو بار کنارم خوابیده و به قول خودش لحظه‌هایی را تجربه کرده که این‌همه سال نکرده! احساس غرورم برگشته و دست به خودارضایی نزده‌ام! همه‌ی اینها یعنی رو به‌راه بودن اوضاع! فکر کنم دچار وسواس شده‌ام! می‌خندم:«خداروشکر! خوبم.. خوب خوب»
صورتش از هم باز می‌شود:«خیلی هم عالی! چقدر خوشحالم این‌و می‌شنوم. پس داری از درمانت جواب می‌گیری»
می‌زنم به در دم‌لیسی و مجیزگویی:« این‌ رو که مدیون شمام. هر اتفاق خوبی برا من و پروانه خانم بیفته پایه‌اش رو شما محکم کردید»
به یک لبخند اکتفا می‌کند:«اختیارداری آقا! اول از همه عنایت خدا بعد تلاش خودتون بوده. خیلی خوشحالم کردی جوون! فکر کردم دیگه داروهات رو نمی‌خوری»
خودم بهش اینجوری گفته بودم. چند شب بعد از ماجرای الناز، بهم پیام داد و حالم را پرسید. حال و روز مناسبی نداشتم. گفتم می‌خواهم دور دوا درمان را خط بکشم:«خب عوارضش خیلی زیاد بود دکتر»
«من منکر عوارضش نیستم ولی باید طول درمان کامل شه»
یک‌هو چشم‌هاش را ریز می‌کند:« ان‌شاءالله همچنان استفاده می‌کنی دیگه...؟»
حالا که رفته‌ام زیر نظر دکتر جدید، ابایی ندارم از گفتن حقیقت: «دارو‌ که مصرف می‌کنم ولی دیگه تحت نظر دکتر شمسایی نیستم. یه دکتر پیدا کردم، عالی! خیلی هم پیگیرم هستن. یک جلسه رفتم پیششون، هر شب هم تو تلگرام بهشون پیام می‌دم راهنمایی‌م می‌کنن»
چشم و ابروهاش بالا می‌پرد:« مگه تخصصشون چيه؟»
چه بود اسمش؟ سکس چی‌چی بود؟ آها:«سکس تراپ!»
گوشه‌ی بینی‌اش را با سر خودکار می‌خاراند:«چی‌شد که رفتی سراغ همچین متخصصی؟ تا جایی که من می‌دونم شما فعلاً باید با یک اورولوژیست کارت رو جلو ببری‌ها »
سینه‌ام را جلو می‌دهم و پشت گلو‌ صاف می‌کنم:« جسارته دکتر ولی اشتباه من این بود که از همون اول بسم الله رفتم سراغ اورولوژ. بخدا کاری که این سکس‌تراپه با من کرد قرصای مزخرف اون دکتره نکرد!»
دمغ می‌شود:« چه عرض کنم؟ به نظر من ایشون کیس مناسبی برای مورد شما بود. حالا اگه فکر می‌کنی انتخاب خوبی نبود من معذرت می‌خوام معرفیش کردم»
اصلاً حواسم نبود او شمسایی را معرفی کرده! چقدر بد شد اینجوری حرف زدم!
«نه بابا..شما تشخیصتون درست بود ولی راستش رو بخواین دکتر شمسایی یه مقدار زیادی شلوغش می‌کرد. بخدا من حالم اون‌قدرهام بد نبود. بقول این سکس تراپه بابا هیچ‌کس اعتیاد و یک دفعه‌ای قطع نمی‌کنه. گاماس گاماس..»
سر تکان می‌دهد:« خب؟ جالب شد. می‌تونم بپرسم روش درمان ایشون چی بوده كه اینقدر راضی هستی؟»
مطمئن نیستم بگویم یا نه.. می‌روم به همان روزی که سکس تراپه معاینه‌ام کرد. اسمش شهروز اسلامی‌ است. یک جوان خوشتیپ و کرواتی که آدم می‌ترسد زنش را ببرد پیشش! مطبش جای سوزن انداختن نداشت! همه سانتال مانتال! آدم حسابی! چقدر هم تعریفش را می‌کردند! وقتی رفتم تو کلی تحویلم گرفت. انگار یک عمر می‌شناختم. با حوصله معاینه‌ام کرد و بعد مثل یک رفیق صمیمی نشست کنارم. گفت:« نباید پیش اورولوژیست می‌رفتی. مشکل شما بخشیش ذهنیه بخش دیگه‌اش برمی‌گرده به پارتنرت. آره دیدن این فیلم‌ها به شدت نهی می‌شه ولی نه برای شمایی که اعتیاد به دیدنش داری. اعتیاد رو نمی‌شه یک شبه ترک کرد! من روشم اینه که اول دوز مصرف رو پایین می‌یارم بعد کم‌کم قطع می‌کنم. کاری که تو با بدنت کردی سرکوب میل جنسیه نه کنترلش!»
«خب باید چطوری کنترلش کنم؟»
دست‌های سفید و کشیده‌اش را روی میز به هم چسباند:«یکم حرفی که می‌زنم خطرناکه ولی پیشنهادم اینه وقتی نیاز به فیلم داری تماشا کن ولی محدود و با شرایط خاص»
«چه شرایطی؟»
«فیلم‌هایی رو ببین که من برات می‌فرستم. و بعد از اینکه تحریک شدی بلافاصله برو سروقت همسرت»
«یعنی چی؟»
«گوش کن پسر خوب. باید بپذیری که تو با سابقه‌ی پونزده‌سال اعتیاد، خیلی بلاها سر روح خودت آوردی. ذهنت شرطی شده. تنوع طلب شدی. و هر چقدر خودت رو به در و دیوار بزنی دیگه خانمت برات جاذبه نداره. تنها راهی که در قدم اول پیش روت داری اینه که فعلاً با همون فیلم‌ها تحریک شی و بعد به جای استمنا بری سراغ خانمت»
ف_مقیمی:
🦋💔🦋💔🦋💔
🤝🎭🤝🎭🤝
🦋💔🦋💔
🤝🎭
💔
#به_جان_او
#جان_75
#ف_مقیمی
#فصل_چهارم

#محسن
از نظر روحی احتیاج دارم به یک خلوت ممنوعه! دارم از فکرش دیوانه می‌شوم ولی پروانه عین اجل معلق همه‌جا هست. شده نگهبان دائمی من! چند ساعت پیش به بهانه‌ی حمام رفتم کار را یک سره کنم که بی‌هوا در را باز کرد و گیر داد که پویا را بشور. عصبی شدم. گفتم حس و حالش نیست. گفت تا کمر شاشیده. بعد هم شورتم را انداخت توی حمام که صحنه را مناسب سن کودکان کند و بچه را فرستاد تو. پویا هم که قربانش بروم آمدنش به حمام دست ننه‌اش است و بیرون رفتنش با خدا. نشد که خودم را خالی کنم. آره! می‌دانم تو ترکم ولی اگر الان انجامش ندهم فکر و خیال و بدبختی می‌کشدم. فکر نمی‌کنم با یک‌بار ناپرهیزی دنیا به آخر برسد؛ گیریم هم برسد! تا به الان این روزگارِ گه چه گلی به سرم زده که من‌بعد از این بزند؟
هر کسی یک جوری آرام می‌شود، من هم اینجوری! وقتی با خودم مشغولم حالم بهتر است. همین‌که چند دقیقه از فکر و خیال بیرون می‌آیم خرش می‌ارزد به همه‌‌ی ساعت‌های عمرم.
اصلا می‌خواهم بزنم زیر همه‌ی قول و قرارهام! ول کن بابا. اینهمه مدت صبر کردم چه شد؟ چیزی تغییر کرد؟ وقتی با مصرف دارو هم نمی‌توانم با زنم باشم فایده‌اش چیست؟ چند شب پیش نشستم عوارض قرص‌هام را خواندم.. مخم سوت کشید. نشان پری که دادم کرک و پرش ریخت. گفتم هنوز هم می‌گویی ادامه بدهم؟ گفت سرخود که نمی‌توانی قطعش کنی! آره دیگر! معلوم نیست چه کوفت و زهرماری داخلشان ریخته‌اند که یک‌دفعه‌ نمی‌شود گذاشتش کنار! هرچند، من که چند وقت است یکی در میان می‌اندازم بالا. مگر مغز خر خورده‌ام جان خودم را به‌خاطر چند دقیقه لذت نداشته از بین ببرم؟ اتفاقاً وقتی داشتم پیام‌های زیر این سایت پزشکی را می‌خواندم دیدم چقدر آدم‌های مثل من زیادند. یک نفرشان می‌گفت رفته پیش یک دکتری، برگشته گفته عیب ندارد هراز گاهی از این کارها بکنی.‌ حتی دیدن فیلم هم پیشنهاد داده بود. می‌گفت پزشکش گفته با زنت بشین پای فیلم. آن اوایل یک‌بار من همین کار را پیشنهاد دادم به پری قیامت کرد.‌ خوش به حال یارو که زنش پایه است. پری زیادی سخت می‌گیرد. تاریخچه‌ی گوگل را سرچ می‌کنم و سایت را پیدا می‌کنم. می‌گردم دنبال پیام یارو. همان که از دکترش تعریف کرده بود. قبلا برایش پیام گذاشته بودم که اگر جواب گرفته به من هم معرفی‌اش کند. خدا کند پیامم را خوانده باشد.
پیدا کردم. ای والله. جواب داده. هم شماره گذاشته هم آدرس. نوشته مجازی هم جواب می‌دهد.
شماره را سیو می‌کنم و می‌روم توی صفحه‌ی چتش در تلگرام پیام می‌گذارم. خدا را چه دیدی؟ شاید این یکی خوب در آمد. دکتر خودم که خر بارش نیست! فقط هی قرص اعصاب می‌بندد به خیک ما. هیچی هم به هیچی! پری آن طرف تخت دارد برای پویا لالایی می‌خواند ولی تمام حواسش به من است. کاش زودتر بخوابد بروم چرخی بزنم تو گوشی. دارم کلافه می‌شوم. اصلا نمی‌دانم چرا اینقدر خمارم امشب. گوشی را می‌گذارم توی جیبم و می‌روم توالت. می‌گردم دنبال آیدی الناز. پریروز صولت می‌گفت بعد از اینکه جان سالم به در برده رفته پیش یکی از دوست‌های مطلقه‌اش. فقط بدبخت خبر ندارد که همین رفیقش هم با شوهرش آره!
خوشم می‌آید هر کی دور و بر این دختره‌است یک پا فیلم ترکی است. پروفایلش را باز می‌کنم. باز عکس‌نوشته گذاشته. از همین شر و ورها که :«فکر کردی بری می‌میرم. بقیه دارن جات‌و می‌گیرن و از این گه‌خوری‌هایی که مخصوص بچه مدرسه‌ای هاست. دِ اگر بناست کسی جای آن عنتر را بگیرد دیگر چرا لغز می‌خوانی براش؟ این دندان لق را بکش و برو پی زندگی خودت. عکس‌های قبلی‌اش را نگاه می‌کنم. اینقدر نئشه‌ام که با همان هم از خود بی‌خود می‌شوم.
«محسن؟ محسن؟»
سریع شیر را باز می‌کنم:«هوم؟»
«خیلی کار داری؟»
نگفتم؟ خانم شده زندان‌بان من. همه‌اش در حال کنترلم است
کاش پروانه زودتر بخوابد و در آرامش به یاد صورت او خودم را خالی کنم. شلوارم را می‌کشم بالا و در را باز می‌کنم. کفری‌ام از دستش:« یعنی برا شاشیدن هم باید کارت بزنم؟»
می‌خندد:«خب چی‌کار کنم؟ پویا می‌گه جیش داره»
دستم را با آب خالی می‌شورم و با غرولند میایم بیرون. قبل از من می‌رود تو اتاق و به زور بچه را می‌کشد سمت دستشویی. هر چه بچه می‌گوید جیش ندارم محل نمی‌دهد.
با پوزخند نگاهش می‌کنم:«تو‌ که گفتی خودش می‌گه جیش داره»
«داره ولی چون خوابش گرفته نمی‌خواد بره»
«چه جالب!»
همه اینجا من را یابو فرض کرده‌اند. به عمد بالشم را از روی تخت برمی‌دارم و می‌روم روی کاناپه. فقط دلم می‌خواهد بپرسد چرا تا عقده‌ی دیشب را سرش خالی کنم.بچه را با گریه و زاری از دستشویی می‌آورد بیرون. چشمش می‌افتد به من. من که نمی‌بینمش. از سایه‌اش می‌فهمم. «پس چرا نمی‌ری رو تخت؟»